فصل دوم پایان نامه سلامت روان سالمندان (docx) 1 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 1 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
-668020-958215
دانشگاه آزاد اسلامي
واحد علوم و تحقيقات هرمزگان
پایاننامه جهت اخذ درجهی کارشناسی ارشد در رشتهی روانشناسی بالینی
عنوان:
بررسی رابطه بین هوش هیجانی وحمایت اجتماعی با سلامت روان در سالمندان شهر بندرعباس
استاد راهنما:
دکتر مهین عسکری
استاد مشاور:
دکتر جواد گل میرزائی
نگارش:
سیده سریرا هاشمیپور
سال تحصیلی 92-1391
centercenter
-668020-958215دانشگاه آزاد اسلامي
واحد علوم و تحقيقات هرمزگان
پایاننامه جهت اخذ درجهی کارشناسی ارشد در رشتهی روانشناسی بالینی
عنوان:
بررسی رابطه بین هوش هیجانی وحمایت اجتماعی با سلامت روان در سالمندان شهر بندرعباس
استاد راهنما:
دکتر مهین عسکری
استاد مشاور:
دکتر جواد گل میرزائی
نگارش:
سیده سریرا هاشمیپور
سال تحصیلی 92-1391
تقدیر و تشکر
ستایش خدای مهربان را که با رحمت خویش فرصت کسب دانش در محضر اساتید گرانقدر را مهیا ساخت تا از دریای معرفتشان کسب فیض نمایم. اکنون که این پایاننامه به پایان رسید نکوست تا از کلیهی عزیزانی که در این مدت تحصیل با راهنماییها و همکاریهای صمیمانه به من لطف نمودند تشکرو سپاسگزاری نمایم.
از استاد راهنمای بزرگوارم سرکار خانم دکتر مهین عسکری که در تمام مراحل انجام پایاننامه از هیچ کمکی دریغ نورزیدند و همواره اینجانب را از رهنمودهای علمی خود بهرهمند نمودند تشکر مینمایم.
از استاد مشاور ارجمندم جناب آقای دکتر جواد گلمیرزایی که در طول انجام تحقیق همواره با راهنماییهای ارزنده و کمکهای علمی خود مرا یاری نمودند تشکر مینمایم.
تقدیم به
پدر و مادرم
که زحمات بیدریغشان جبرانناپذیر است.
تقدیم به
دو برادر مهربانم
که از همدلی و همصحبتیهایشان امید و آرامش درونی یافتم.
تقدیم به
همهی آموزگاران، دبیران و اساتید بزرگوارم
به پاس آنچه که از آنان آموختم
و تا زندهام مدیون بزرگواریهای تکتکشان هستم.
فهرست مطالب
فصل اول: موضوع پژوهش TOC \o "1-3" \h \z \u 1-1 مقدمه21-2 بیان مسأله71-3 اهمیت و ضرورت پژوهش111- 4 هدفهای تحقیق13الف- هدف اصلی13ب- هدفهای فرعی131-5 فرضیات پژوهش141-6 معرفی متغیرهای پژوهش151-7 تعاریف متغیرها15الف- تعاریف مفهومی15ب- تعاریف عملیاتی16فصل دوم: پیشینهی پژوهش2-1 پیشینه نظری182-1-1 هوش هیجانی182-1-1-1 تعاريف هوش هيجاني182-1-1-2 كسب هوش هيجاني222-1-1-3 ويژگيهاي هوش هيجاني232-1-1-4 طبقه بندي بار - اُن252-1-1-5 طبقه بندي گلمن252-1-1-6 سير مطالعهي هوش هيجاني262-1-1-7 اندازه گيري هوش هيجاني292-1-1-8 هوش هيجاني و بيماريهاي رواني312-1-1-9 ابراز هيجان و پيامدهاي آن در قلمرو سلامت332-1-1-10 يادگيري تنظيم هيجانات براي برخورداري از سلامت بهتر روان و بدن352-1-1-11 افزايش هوش هيجاني362-1-1-12 مدل هوش هيجاني ماير و سالووي412-1-2 حمایت اجتماعی462-1-2-1 تعاریف حمایت اجتماعی462-1-2-2 دلایل عدم احساس حمایت اجتماعی512-1-2-3 مقایسهی نقش خانواده ودوستان در احساس حمایت اجتماعی سالمندان522-1-2-4 نقش حمایت اجتماعی بر زندگی سالمندان532-1-3 سلامت روان552-1-3-1 تعریف سلامت روان:562-1-3-2 بهداشت روان:622-1-3-3 تعریف بهداشت روان در فرهنگهای مختلف:642-1-3-4 اصول بهداشت روانی:662-1-3-5 معيارهاي بهداشت رواني در مكتب اسلام:682-1-3-6 تعريف بهداشت رواني و سه سطح پيشگيري692-1-3-7 خصوصیات افراد دارای سلامت روانی:722-1-3-8 نقش خانواده در تامین سلامت روان:752-1-3-9 نظریات مرتبط با سلامت روانی:752-1-3-9-1 نظریه ی زیگموند فروید:762-1-3-9-2 نظریه ی آدلر:762-1-3-9-3 نظریهی سالیون :772-1-3-9-4 نظریه ی کارل راجرز :782-1-3-9-5 نظریهی آلبرت الیس :782-1-3-10 نظریات نوین مبتنی بر شناخت درمانی:802-1-3-10-1 نظریهی ویلیام گلاس:802-1-3-10-2 نظریهی اسکنیر :812-2بررسی پیشینه تحقیق822-2-1 پژوهشهای خارجی822-2-2پژوهشهای داخلی95فصل سوم: روش پژوهش3-1 طرح پژوهش1033-2 جامعه آماری1033-3 نمونه و روش نمونهگیری1033-4 روش جمعآوری دادهها و اجرای تحقیق1033-5 ابزار پژوهش104الف) پرسشنامه هوش هیجانی شانه104ب)پرسشنامه حمایت اجتماعی105ج)پرسشنامه سلامت روان1053-6روش تجزیه و تحلیل دادهها109فصل چهارم: یافتههای پژوهش4-1یافتههای توصیفی1124-2یافتههای استنباطی115فرضیهی 1116فرضیهی 1-1116فرضیهی 1-2117فرضیهی 1-3117فرضیهی 1-4118فرضیهی 2119فرضیهی 2-1119فرضیهی 2-2 120فرضیهی 2-3 121فرضیهی 2-4121فصل پنجم: بحث و نتیجهگیری5-1 بررسی فرضیههای پژوهشی1245-1-1 بررسی فرضیهی اول1245-1-2 بررسی فرضیهی دوم1275-2 محدودیتهای پژوهش1305-3 پیشنهادها1315-3-1 پیشنهادهای کاربردی1315-3-2 پیشنهادهای پژوهشی131منابعالف: منابع فارسی134ب: منابع لاتین142پیوست ها148چکیده لاتین157
فهرست جداول
جدول شمارهی 4-1: میانگین، انحراف معیار، حداقل و حداکثر نمره متغیرهای هوش هیجانی، حمایت اجتماعی، سلامت روان و خردهمقیاسهای سلامت روان در پژوهش حاضر63
جدول 4-2: توزیع سنی شرکتکنندگان در پژوهش66
جدول 4-3: اطلاعات مربوط به سطح تحصیلات شرکتکنندگان در پژوهش92
جدول 4-4: ضرایب همبستگی متغیرهای پژوهش93
جدول 4-5: نتایج تحلیل رگرسیون نقش هوش هیجانی بر سلامت روان94
جدول 4-6: نتایج تحلیل رگرسیون نقش هوش هیجانی بر نشانههای جسمانی95
جدول 4-7: نتایج تحلیل رگرسیون نقش هوش هیجانی بر علائم اضطراب95
جدول 4-8: نتایج تحلیل رگرسیون نقش هوش هیجانی بر اختلال در کنش اجتماعی96
جدول 4-9: نتایج تحلیل رگرسیون نقش هوش هیجانی بر علائم افسردگی96
جدول 4-10: نتایج تحلیل رگرسیون نقش حمایت اجتماعی بر سلامت روان97
جدول 4-11: نتایج تحلیل رگرسیون نقش حمایت اجتماعی بر نشانههای جسمانی98
جدول 4-12: نتایج تحلیل رگرسیون نقش حمایت اجتماعی بر علائم اضطراب98
جدول 4-13: نتایج تحلیل رگرسیون نقش حمایت اجتماعی بر اختلال در کنش اجتماعی99
جدول 4-14: نتایج تحلیل رگرسیون نقش حمایت اجتماعی بر علائم افسردگی100
فهرست نمودارها
نمودار 4-1: توزیع سنی شرکت¬کنندگان در پژوهش93
نمودار 4-2: اطلاعات مربوط به سطح تحصیلات شرکتکنندگان در پژوهش93
چکیده:
هدف اين پژوهش بررسی رابطه بین هوش هیجانی و حمایت اجتماعی با سلامت روان سالمندان شهر بندرعباس بوده است. اين پژوهش از نوع پژوهش هاي همبستگي بود. جامعه آماری شامل زنان ومردان سالمند (بالای 65 سال) صندوق بازنشستگی کشوری شهر بندرعباس در سال 1391 به تعداد 758 نفر بود که نمونه این تحقیق شامل 256 نفر بود که به شکل تصادفی ساده انتخاب شدند. براي اندازه گيري متغيرها، از پرسشنامه هوش هیجانی شانه، پرسشنامه حمایت اجتماعی شریورن و استورارت و پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ) استفاده شد. تحلیل دادههای به دست آمده با آزمون تحلیل رگرسیون انجام گرفت. یافته های پژوهش نشان داد که هوش هیجانی و حمایت اجتماعی همبستگی معناداری با سلامت روان و مؤلفههای نشانههای جسمانی، علائم اضطراب، اختلال در کنش اجتماعی و علائم افسردگی دارند. بهعلاوه نتایج نشان داد که متغیرهای هوش هیجانی و حمایت اجتماعی قابلیت بالایی در پیشبینی سلامت روان و مؤلفههای آن دارند بدین ترتیب که افرادی که هوش هیجانی بالاتری دارند و از حمایت اجتماعی بیشتری برخوردارند دارای سلامت روان بالاتری نیز میباشند.
واژههای کلیدی: هوش هیجانی، حمایت اجتماعی، سلامت روان، سالمندان.
فصل دوم
پیشینهی تحقیق
2-1 پیشینهی نظری
2-1-1 هوش هیجانی
2-1-1-1 تعاريف هوش هيجاني
تعاريف زيادي از هوش هيجاني از طرف انديشمندان روان شناس مطرح شده است دانيل گلمن در سال 1998 در كتاب خود تحت عنوان كاركرد هوش هيجاني آن را اينگونه تعريف مي كند: (هوش هيجاني توانايي درك و فهم هيجان ها و عواطف است به منظور تعميم آن به عنوان حامي انديشه ، شناخت هيجان ها و دانش هيجاني تا بتوانيم آنها را نظم داده تا موجبات رشد عقلي، عاطفي و هيجاني فراهم گردد (رضوانی، 1386).
هوش هيجاني يعني تواناييهايي مانند اين كه فرد بتواند انگيزههاي خود را حفظ نمايد و در مقابل ناملايمات پايداري كند، تكامنشهاي خود را كنترل كند و كاميابي را به تعويق بيندازد. همچنين به اين معني است كه فرد حالات رواني خود را تنظيم كند و نگذارد پريشاني خاطر قدرت تفكر او را خدشه دار سازد، با ديگران همدلي كرده و اميدوار باشد (گلمن، 1380).
هوش هيجاني به منزله توانايي تشخيص، پردازش و مديريت هيجانهاي خود و ديگران تعريف شده است (ماير و همکاران، 2001).
هوش هيجاني مفهومي چند عاملي از تواناييهاي شخصي و اجتماعي است كه به ما در برابر مطالبات روزمره كمك مي كند (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383). تواناييهاي هيجاني شخص و اجتماعي كليدي كه ساختار عاملي هوش هيجاني را تشكيل مي دهند به شرح زير بيان ميدارند:
* خود توجهي: توانايي ادراك و ارزيابي دقيق خود
* جرات مندي: توانايي بيان سازندهي هيجانات
* تحمل استرس: توانايي مديريت موثر هيجانات
* كنترل تكانه: توانايي كنترل هيجانات
* واقعيت آزمايي: توانايي رواسازي عيني احساسات و افكار
* انعطاف پذيري: توانايي سازش يافتگي با افكار و احساسات در موقعيت هاي جديد
* حل مسأله: توانايي حل مشكلات شخصي و بين شخصي
* همدلي: توانايي آگاهي و فهم هيجانات ديگران
* روابط بين فردي: توانايي برقرار كردن روابط بهينه با ديگران
به اعتقاد آنها، علاوه بر اين مولفهي كليهي هوش هيجاني، مدل بار – ان پنج عامل ديگر را به عنوان تسهيل كنندگان رفتار هوشمندانه اجتماعي و هيجاني در بر مي گيرد كه عبارت اند از:
* خوش بيني: توانايي مثبت انديشي و نگاه به نيمهي روشن زندگي
* خودشكوفايي: تواناييي و مديريت رسيدن به اهداف و تواناييهاي بالقوه
* شادكامي: توانايي احساس سرخوشي با خود، ديگران و به طور كلي زندگي
* استقلال: توانايي رهاشدگي از وابستگي هيجاني به ديگران و اتكا به خود
* مسئوليت پذيري اجتماعي: توانايي شناسايي خود به منزلهي قسمتي از گروه اجتماعي خود و مسئوليت در قبال آن (ساعتچی، 1376).
هوش هيجاني شامل چهار مولفه و بيست قابليت است كه عبارتند از :
1- خود آگاهي : از طريق شناخت عميق عواطف ،هيجان ها و حالات رواني ديگران ، نقاط قوت و ضعف و توانايي ارزيابي صحيح از خود به دست مي آيد و به عبارتي در خود آگاهي شما هيجانات و احساسات خود را بخوانيد و از آنها آگاه باشيد . خود آگاهي به افراد اجازه مي دهد تا نقاط قوت و محدوديت هاي خود را بشناسند.
2- خود مديريتي : توانايي كنترل و اداره كردن عواطف و هيجان ها ، توانايي حفظ آرامش در شرايط بحراني و استرس زا ، توانايي خود انگيزشي و ابراز منويات دروني است. به عبارتي خود مديريتي توانايي كنترل عواطف و هيجانات و رفتارهاي صادقانه و درست است. افراد با مهارت خود مديريتي اجازه نمي دهند بدخلقي ها در طول روز از آنها سر بزند و مي دانند منشاء بد خلقي ها كجاست و ممكن است چقدر طول بكشد.
3- آگاهي اجتماعي: افراد داراي اين مهارت دقيقاً مي دانند كه گفتار و كردارشان بر ديگران تاثير مي گذارد و مي دانند اگر تاثير رفتارشان منفي باشد آن را تغيير دهند. يك نمونه از مهارت آگاهي اجتماعي همدلي است. همدلي يعني توانايي ورود به احساسات ديگران يا توانايي درك احساسات كاركنان در فرآيند تصميم گيري هوشمند فردي يا گروهي است.
4- مديريت روابط: شامل برقراري ارتباطات، تاثيرگذاري، تشريك مساعي و كار گروهي است. از اين مهارت مي توان در جهت گسترش شور و اشتياق و حل تعارضات استفاده كرد. مهارت هاي خود آگاهي و خود مديريتي مربوط به حوزه فردي است اما مهارت هاي آگاهي اجتماعي و مديريت روابط به چگونگي برقراري رابطه با افراد و اجتماع بر مي گردد و بيشتر به توانايي افراد در حفظ صحيح روابط خود با ديگران مي پردازند (سپهریانآذر، 1385).
دانيل گلمن نشان مي دهد تقريباً 90 درصد علت تفاوت ميان عملكرد مديران برجسته و معمولي سازمان به هوش هيجاني آنها بستگي دارد. او در سال 1998 طي مقاله اي اظهار داشت تصور نكنيد بهره هوشي يا هوشبهر (IQ) و مهارت هاي فني خيلي مهم نيستند. بر عكس نقش آنها به عنوان استعدادها و ظرفيت هاي بنيادين از اهميت بالايي برخوردارند. يعني براي مشاغل اجرايي ضروري هستند اما براي اينكه رهبر برجسته سازماني باشيم حتماً نياز به هوش هيجاني بالا هستيم.
مطالعات مستمر ثابت مي كند افراد باهوش هيجاني بالا در كارشان و روابط فردي موفق ترند كه دلايل آن مي تواند مربوط به عوامل زير باشد :
1-رهبران سازماني برجسته بودند.
2-به ديگران روحيه مي دهند.
3-در كار گروهي هماهنگي بيشتري از خود نشان مي دهند.
4-تضاد و اختلافات را مي تواند تحمل و مديريت كنند.
5-براي رسيدن به اهداف ، همكاري اثر بخش تري با ديگران دارد.
6-در مواجهه با تنوع ها ( نژاد ، فرهنگ ، مليت ، جنسيت ) ديدگاه مثبت دارد.
7-ميان هيجان و منطق تعادل برقرار مي كند.
8-نسبت به احساست خود و ديگران آگاه و مطلع است.
9-در موقع لزوم با ديگران ابراز همدلي و همدردي مي كند.
10-در مواجهه با فشار رواني انعطاف نشان مي دهد.
11-خود برانگيختگي بالايي دارد.
12-در مشاغل فروشندگي موفق تر هستند.
13-مي توانند رفتار ديگران را تحت تاثير قرار دهند.
هيجانات منفي مانند خشم ،ترس و ناكامي را كنترل و جهت مثبت به آن مي دهد.
تفاوت هاي فردي ديگران را به خوبي تحمل مي كند (دادستان، 1378).
2-1-1-2 كسب هوش هيجاني
بايد بدانيم هوش هيجاني واقعي اين نيست تا افراد مطابق ميل ما رفتار كنند. هوش هيجاني به معني شناخت عواطف خود و ديگران است تا بتوانيم بر اساس آن رفتاري مبتني بر اخلاق توام با وجدان اجتماعي داشته باشيم. هوش هيجاني يعني احساسات خود و ديگران را به خوبي شناخته و آن را هدايت كنيم. كتاب هاي پر محتوا و افراد باهوش ممكن است ارزش يكسان داشته باشند اما هوش هيجاني عاملي است كه انسان ها را نسبت به سايرين ممتاز و برجسته مي سازد. افراد با هوش هيجاني بالا مي توانند موازنه منطقي ميان عواطف و عقل به وجود آورند. آنها روحيه دهنده هستند ، هدايت كنند خوبي هستند و در افراد احساس خوبي نسبت به خودشان به وجود مي آورند تا احساس ارزشمندي كنند. هيچ كس با دنباله روي از افراد با هوش هيجاني بالا چيزي را از دست نمي دهد ، اين افراد به دليل اينكه با خودشان صادق بوده و از خودشناسي بالائي برخوردارند ، هميشه داراي اعتماد به نفس قوي هستند. آنها مي دانند كاميابي ها به خودشان ارتباط دارد و به ديگران ربطي ندارد. به جاي اينكه به رفتار ديگران برچسب بزنند اول عواطف شان را مرور مي كنند . افراد باهوش هيجاني بالا خوشبختي را هم براي خودشان و هم براي ديگران مي خواهند. آنها مي دانند زندگي فقط متعلق به آنان نيست بلكه متعلق به همه انسان هاست (خداوندیراهدانه، 1383).
2-1-1-3 ويژگيهاي هوش هيجاني
وقايع زندگي را مي توان به دو دسته وقايع مهم (مانند ازدواج و مرگ افراد خانواده) و وقايع روزمره (همچون ملاقات يك دوست) تقسيم نموده هوش هيجاني از عامل هاي مهم در زندگي افراد بوده كه بر روي هر دسته از وقايع زندگي تأثير بسيار دارد. ويژگيهاي هوش هيجاني همچون درك، توصيف، فهم و مديريت احساس باعث مقابلهي كارآمد افراد با استرس هاي روزانه و وقايع مربوط و نيز اتفاقات مهم زندگي بوده و نتايجي همچون سلامت رواني، كيفيت مطلوب روابط، رضايت شغلي، رضايت تحصيلي و سلامت بدني را در پي خواهد داشت. بر اساس مطالب موجود در زمينهي هوش هيجاني مي توان به دو رويكرد اشاره كرد:
رويكرد نخست، تحت عنوان رويكرد توانايي است كه توسط ماير (1999) مطرح گرديد. بر اساس اين ديدگاه هوش هيجاني شامل مجموعهاي از تواناييها مي باشد و بر اهميت اطلاعات عاطفي تأكيد دارد. منطق زير بنايي رويكرد توانايي اين است كه هيجانها يا عواطف علامت هاي روابط هستند. اين رويكرد هوش هيجاني را شامل چهار توانايي مي داند:
1- توانايي هشياري عاطفي و هيجاني براي درك صحيح هيجانات: اين توانمندي، شناخت هيجانات در چهره ها، موسيقي و طرح ها را در بر مي گيرد.
2- توانايي كاربرد هيجانات، جهت بهبود تفكر شامل:
* ارتباط دادن دقيق هيجانات با احساسات ديگر
* كاربرد هيجانات در جهت تغيير ديدگاه ها
3- توانايي فهم هيجانات و معناي آنها شامل:
* توانايي تجزيه و تحليل و طبقه بندي احساسات و تشخيص ارتباط بين واژهها (براي مثال احساساتي چون دوست داشتن و عشق هر يك در طبقهاي مجزا جا مي گيرند).
* قابليت درك تغييرات احتمالي از يك احساس به احساس ديگر.
* توانايي فهم احساسات مركب مانند احساس همزمان عشق و تنفر يا تركيبي از آنها همچون احترام به عنوان تركيبي از ترس و تعجب.
4- توانايي مديريت احساسات: كه در بردارنده توانايي شخص در مديريت احساسات خود و ديگران مي باشد (مایر، 1999).
دومين رويكرد، اصطلاحاً رويكرد تركيبي ناميده شده است (براي مثال بار– ان، 2001 : گلمن، 1998). اين رويكرد هوش هيجاني را به عنوان يك توانايي با صلاحيت هاي اجتماعي، صفات و رفتارها توصيف مي كند. رويكرد تركيبي مهارتهاي عاطفي، ارزشهاي اجتماعي و رفتارها را با هم تركيب مي كند (كوب و ماير، 2000، به نقل از جوانشير، 1383).
2-1-1-4 طبقه بندي بار - اُن
طبق نظر بار – اُن (1997) هوش هيجاني داراي پنج زير مجموعه بوده كه عبارت اند از:
- هوش هيجاني درون فردي كه خودآگاهي – خود كنترلي، خودشكوفايي و نيز عدم وابستگي را در بر مي گيرد.
- هوش هيجاني بين فردي كه شامل همدلي، روابط بين فردي و مسئوليت اجتماعي مي باشد.
- هوش هيجاني سازگارانه كه فرايند حل مسأله و رويارويي با موقعيت هاي واقعي را در بردارد.
- هوش هيجاني مديريت استرس كه شامل تحمل استرس و آسيبهاي زندگي مي باشد.
- هوش هيجاني خلق عمومي كه خوش بيني و شاد بودن را لحاظ مينمايد (سپهریانآذر، 1385).
2-1-1-5 طبقه بندي گلمن
بر اساس پيشنهاد گلمن (پارسا، 1380) زير مجموعه هاي هوش هيجاني عبارتند از:
- خودآگاهي: به معناي شناخت احساسات و عواطف خود، تشكيل يك مجموعه واژگان براي بيان آنها و مشاهدهي حلقه هاي ارتباط ميان انديشه ها، احساسات واكنش هاي افراد مي باشد.
- خودتنظيمي: كه شامل خودكنترلي، صداقت و ابتكار مي باشد، به بياني ديگر خود تنظيمي عبارت است از اين مطلب كه در وراي هر احساس چه چيزي نهفته است (براي مثال حسادت است كه موجب خشم مي شود يا عاملي ديگر)
- انگيزش: اين بخش زير مجموعه هاي همچون ميل به پيشرفت و خوش بيني را در بر مي گيرد.
- همدلي: كه از فاكتورهاي مهم آن، درك احساسات، ديگران و محترم شمردن تفاوت احساسات افراد در مورد موضوعات يكسان است.
- مهارتهاي اجتماعي: كه از اساسي ترين آنها، نحوهي ابزار احساسات دروني خويش مي باشد.
ويژگيهاي شخصيتي افراد داراي هوش هيجاني بالا.
به زعم گلمن (پارسا،1380) نيمرخهاي آماري مردان و زنان در اين خصوص تا حدودي متفاوت است به اين صورت كه:
مرداني كه از نظر هوش هيجاني بالا هستند، از نظر اجتماعي متوازن، خوش برخورد و بشاش و در مقابل انكار نگران كننده يا ترس آور مقاومند آنان در زمينهي خدمت به مردم يا حل مشكلات، قبول مسئوليت، برخورداري از ديدگاههاي اخلاقي ظرفيتي قابل توجه دارند. در ارتباط خود با ديگران هم حسي و توجه نشان مي دهند. زنان داراي هوش هيجاني سرشار، با جرأت هستند و احساسات خود را به طور مستقيم ابراز مي دارند و دربارة خودشان احساس خوبی دارند، زندگي براي آنان سرشار از معناست، آنان هم مانند مردان، خوش برخورد و اجتماعي هستند و احساسات خود را به صورت مقتضي ابراز ميدارند. خود را به خوبي با فشارهاي عصبي منطبق مي سازند، جايگاه اجتماعي آنان به آنها امكان مي دهد تا به آساني با افراد جديد روبرو شوند، با خودشان به قدر كافي راحت هستند تا آنكه بتوانند شوخ طبع، خود انگيخته و در مقابل تجارب عاطفي پذيرا باشند (پارسا، 1380).
2-1-1-6 سير مطالعهي هوش هيجاني
از لحاظ تاريخي پيدايش هوش هيجاني را مي توان در چند دوره مورد بررسي قرار داد:
1- سالهاي 1969-1900 : در اين دوره قلمرو آزمونهاي هوش گسترش يافته و موضوعات هوش و هيجان به طور مجزا و تفكيك شده مورد توجه قرار گرفته بودند در اين مقطع داروين دربارهي توارث و تكامل به بحث پرداخت. همزمان با گسترديگ آزمونهاي هوش، روانشناسان به تحقيق در زمينهي هوش كلامي اقدام نمودند (سياروچي و همكاران، 2001).
2- سالهاي 1989-1970 : در اين دوره حوزهي مطالعاتي شناخت و تأثير متقابل احساسات و هيجانات در تفكر مورد توجه قرار گرفت. در اين دوره قلمرو پژوهش در زمينهي ارتباط غير كلامي، بر حول محور درك اطلاعات موجود در ارتباطات غيركلامي مانند حالات منعكس در چهرة افراد متمركز گرديد (مارلو، 1986).
در سال 1983 هووارد گاردنر شروع به نوشتن كتابي تحت عنوان «قالب هاي ذهن» كرده گاردنر در اين كتاب عنوان مي نمايد كه فقط يك نوع هوش وجود ندارد. او در كتاب خود به قابليت هاي هفت گانه اي اشاره مي كند، اين قابليت ها عبارت اند: مهارت زباني، توانايي منطقي – رياضي، قدرت تجسم، نبوغ در تحرك و جنبش، استعداد موسيقي، مهارتهاي بين فردي و ظرفيت درون فردي.
الگويي كه گاردنر براي سنجش هوش افراد ارائه مي دهد حالتي چندگانه دارد. گاردنر و همكارانش اين فهرست هفت تايي را به بيست نوع مهارت مختلف گسترش داده اند. بر اساس اين ديدگاه، هوش درون فردي به هم پيوسته اي است كه به طرف درون باز مي گردد و در واقع ظرفيت فرد براي خلق الگويي صادقانه و دقيق از خود است. الگويي كه از آن بتواند به طرز موثري در زندگي استفاده كند. هستهي هوش بين فردي شامل اين ويژگي است كه بتوانيم خلق و خو، روحيه، تمايلات و عوامل برانگيختگي را در افراد ديگر تشخيص داده و به طور مناسب به آنها پاسخ گوئيم. طبق نظر گاردنر هوش بين فردي كليد خودشناسي عبارت است از «آگاهي داشتن از احساسات شخصي خود و توانايي متمايز كردن و استفاده از آنها براي هدايت رفتار خويش» (گلمن، 1380).
3- سالهاي 1993-1990 : دو پرفسور امريكايي به نام هاي جان ماير و پيتر سالووي اقدام به انتشار مقالاتي در خصوص هوش هيجاني و اندازه گيري آن نمودند. آنها متوجه شدند كه بعضي از مردم بهتر از ديگران قادر به شناخت و تشخيص احساسات خود و ديگران بوده و در زمينهي حل مشكلات هيجاني بهتر عمل مي كنند (ماير، 1999).
هوش هيجاني از نظر آنان شامل توانايي درك معناي عواطف و احساسات و نيز توانايي استدلال و حل مسأله بر مبناي آنها مي باشد. از نظر آنان پردازش اطلاعات هيجاني به درك عواطف فهم احساسات مشابه و ارتباط آنها با يكديگر و مديريت هيجان اطلاق مي گردد (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383). آنان زيربناري توصيف خود از هوش هيجاني را كه مشتمل بر پنج حيطهي اصلي شناخت عواطف شخصي، به كار بردن درست هيجانات، برانگيختن خود، شناخت عواطف ديگران و حفظ ارتباط هاي اجتماعي است، بر اساس نظريات گاردنر قرار دادهاند (گلمن 1380، به نقل از پارسا 1380).
4- سالهاي 1997-1994 : در سال 1994 و اوايل سال 1995 يك نويسندهي امريكايي در حال طراحي جهت نوشتن كتابي دربارة هوش هيجاني بود او براي اين كار از مدارس و برنامه هايي كه جهت رشد عاطفي به كار مي رود بازديد نمود. در همين راستا او مطالعاتي در زمينهي هيجانات عمومي در انسان انجام داد. گلمن در جريان مطالعات خود با كارهاي ماير و سالووي آشنا گرديد و كتابي تحت عنوان «هوش هيجاني» منتشر كرد.
گلمن در اين كتاب اطلاعات جالبي دربارة مغز، هيجانات و رفتار جمع آوري كرد و بر مجموعه اي از ويژگي ها مانند توانايي تهييج و برانگيختن خود، استقامت و پايداري در مقابل شكست، از دست ندادن روحيه، پس راندن افسردگي و ياس در هنگام تفكر، همدلي، صميميت و اميد داشتن متمركز گرديده است.
5- پس از سال 1998 : در اين مقطع كارهاي پژوهشي و نظري در زمينهي هوش هيجاني انجام پذيرفته است. در اين راستا پژوهش هايي در زمينهي بازنگري مفهوم هوش هيجاني صورت گرفته و مقالاتي در اين باره منتشر گرديده است (ماير ، 1999).
2-1-1-7 اندازه گيري هوش هيجاني
علاقه به هوش هيجاني تا اندازه اي اين ادعا را منعكس مي كند كه بر اساس آن تفاوتهاي فردي در پردازش اطلاعات هيجاني – عاطفي، موفقيت در زندگي را پيش بيني مي كند. مفهوم هوش هيجاني تا حدودي از باورهاي نخستين در مورد هوش اجتماعي مشتق مي گردد. (سالووي و ماير، 1990). امكان تفاوتهاي فردي در توانهاييهاي ادراك و بيان هيجاني و فهم و مديريت اطلاعات هيجاني را مطرح مي سازند و بر اين باورند كه اين تواناييها قابل فراگيري هستند. آنان هوش هيجاني را در قالب چهار عامل تعريف كرده اند كه بر اين اساس هوش هيجاني عبارت است از توانايي و درك صحيح هيجان، ارزيابي و بيان هيجان، توانايي تشخيص و يا تعميم احساسات به نحوي كه تفكر را تسهيل كنند، توانايي فهم هيجان و اطلاعات هيجاني و در نهايت توانايي تنظيم هيجانات پابهپاي ارتقا در رشد عقلي و هيجاني از مخرج مشترك تواناييهاي فوق با عنوان هوش هيجاني ياد كرده اند (سپهریانآذر، 1385).
چندين مولف كوشيده اند تا مدل مبتني بر تواناييهاي هوش هيجاني را از طريق خود گزارش دهي و روشهاي عملكردي حداكثري عملياتي نمايند. امروزه دو روي آورد سنجش در اندازه گيري هوش هيجاني مطرح است (سپهریانآذر، 1385).
1- روي آورد سالووي و ماير كه استفاده از شاخص هاي عملكردي است و از قضاوت هيجانات تجربه شده توسط مردم مشتق شده است كه اين هيجانات تجربه شده در داستانهاي كوتاه توصيف شده يا در عكس ها و تصاوير ارائه مي شوند.
2- روي آورد ديگر رايج براي سنجش هوش هيجاني استفاده از ابزارهاي خود گزارش دهي (پرسشنامهها) است كه متغيرهاي شخصيت و گرايش و تمايلات دروني شخصي را ارزيابي مي كنند.
در اين راستا مقياس سنجش هيجانات (AES) به منزلهي يك ابزار خود گزارش دهي در ارزشيابي ابعاد چند گانهي هوش هيجاني توسعه پيدا كرده است. پژوهشگراني چون ديويس و همكاران (1998) و مارتنيس – پونس (1998 ، 1999) نيز مقياس فراخلق جفت (TMMS) را به عنوان شاخص خود گزارش دهي هوش هيجاني به كار برده اند. (به نقل از وارويك و نقل بك، 2004) ماير و همكاران ابتدا شاخص توانايي حل مسأله هيجاني را اختراع كردند و نام آن را مقياس هوش هيجاني چند عاملي (MEIS) گذاشتند. آنها قصد داشتند تا نسخهي چهار عاملي هوش هيجاني را ارزشيابي نمايند. تحليل عاملي آنها از MEIS فقط سه عامل را آشكار كرد: ادراك، فهم، و تنظيم هيجانات. اين سه مولفه با همديگر 402 عبارت را تشكيل دادند كه به توسعهي آزمون هوش هيجاني ماير، سالووي و كاروسو كه 141 عبارت را در بر ميگيرد، منجر شد (انجل برگ و اسجو برگ، 2004) تاكنون ابزارهاي متعددي جهت سنجش اين نوع از هوش طراحي شده اند كه در اين زمينه سياروچي و همكاران (2001) به پرسشنامه هاي كنترل هيجان (1989)، پرسشنامهي سطوح آگاهي هيجان (1990)، پرسشنامهي سبك هاي پاسخ (1991)، آزمون هوش هيجاني گلمن (1995، به نقل از پارسا، 1380)، پرسشنامهي هوش هيجاني بار – ان (1997)، پرسشنامهي خود گزارش دهي اسكات (1998) و آزمون هوش هيجاني ماير و سالووي و كارسو (2001) اشاره كرده اند (پارسا، 1380).
پترايد و فارنهام (2000 ، 2001) نيز بر اين باورند كه دو سازة هوش هيجاني متفاوت وجود دارد كه بسته به روش عملياتي نمودن هوش هيجاني موجوديت مي يابند. يك سازه با عنوان هوش هيجاني صفت، به عملكرد نوعي ارتباط دارد و از طريق خود گزارش دهي بهتر عملياتي مي شود. دومين سازه با عنوان هوش هيجاني توانايي به توانايي واقعي ارتباط دارد و از طريق روشهاي عملكردي حداكثري بهتر از روش خود گزارش دهي عملياتي مي شود (بهرامي، 1381)
ابعاد مسأله دار هوش هيجاني از طريق پرسشنامه سئوالاتي را در مورد وسعت رابطة هوش هيجاني خود گزارش شده با مهارتهاي هيجاني واقعي و همبستگي معنادار ميان اندازه هاي هوش هيجاني و شخصيت را مطرح مي سازد. با اين وجود استفاده از اين روش سنجش به خاطر اينكه در مقايسه با روشهاي سنجش مبتني بر تكليف بيشتر قابل فهم است ادامه دارد (بهرامي، 1381)
2-1-1-8 هوش هيجاني و بيماريهاي رواني
بيماري رواني اصطلاحي كلي براي مشكلات رواني جوي با ماهيت جسمي و روانزاد است. اختلال رواني امروزه اصطلاح قابل قبول تري از واژهي بيماري مي باشد چون واژهي اخير بيشتر با شرايط جسماني در ارتباط است (بهرامي، 1381).
امروزه اعتقاد بر اين است كه اگر فرد از هوش هيجاني مطلوبي برخوردار باشد بهتر مي تواند با چالش هاي زندگي مقابله كند. هيجاناتش را به طرز موثري كنترل نمايد و در نتيجه از سلامت رواني بهتري برخوردار باشد (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري 1383)، از سويي ديگر هوش هيجاني پايين عاملي خطر بار در ابتلا به بيماري رواني است. اگرچه هوش هيجاني ايدهاي نسبتاً جديد است، شواهدي وجود ندارند كه رابطه هوش هيجاني را با سبك هاي مقابله و سلامت رواني وارسي كرده باشند. از زماني كه پيتر سالوي و جان ماير تعريف هوش هيجاني را در اوايل سالهاي 1990 صورت بندي نمودند، مدلهاي چندگانه اي از هوش هيجاني مطرح شدند. در زمينه هاي روانپزشكي و طب روان- تني متخصصان باليني و پژوهشگران يك سازهي تقريباً مرتبط را به مدت تقريباً سي سال به كار برده اند كه از آن تحت عنوان الكسي تايمي (شكل در شناسايي و بيان هيجانات) ياد شده است (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
الكسي تايي در مقايسه با هوش هيجاني به نحو معتبرتري تعريف شده و داده هاي بيشتري از مطالعات وجود دارد كه حكايت از تأثير الكسي تايمي بر زندگي روزمره اي انسان ها داشته باشد (سياروچي و همكاران، 2001). آنان بر پاية مطالعات صورت گرفته در زمينهي آلكسي تايمي اين مسأله را مطرح ساختهاند كه افراد داراي الكسي تايمي نمي توانند به خوبي با ديگران ارتباط برقرار كنند يا به خوبي با موقعيت ها مقابل كنند و نيز بيماريهاي رواني مختلفي كه همه حاصل آشفتگي هاي موجود در تنظيم هيجانات است، آنها را تهديد مي كنند از اين شواهدي مي توان استنابط كرد كه خود آلكسي تايمي جلوه اي از نارسايي در هوش هيجاني است (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
آلكسي تايمي به منزلهي يك اختلال هيجاني به مشكلاتي اشاره دارد كه فرد مبتلا در شناسايي و توصيف احساسات ذهني خود دارد (همچنان كه مشكلات مطرح شده در بيماران داراي بيماريهاي كلاسيك روان – تني نيز وجود دارند).
در تعريف ديگر آلكسي تايمي با چهار ويژگي مهم مشخص ميشود:
- اشكال در شناسايي احساسات
- اشكال در تمايز قايل شدن ميان احساسات رواني (ذهني) و احساسات بدني حاصل از برانگيختگي هيجاني
- اشكال در توصيف احساسات براي ديگران
- تخيلات محدود و سبك شناختي اي كه بر جزئيات رويدادهاي بيروني تمركز دارد.
يكي از ابعاد هوش هيجاني، خودآگاهي هيجاني است. خودآگاهي هيجاني همان گونه كه ماير و سالوي (1997 به نقل از سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383) اظهار مي دارند با دو ويژگي مهم آلكسي تايمي به لحاظ مفهومي همپوشي دارد، اين ويژگي ها اشكال در شناسايي احساسات و توصيف آنها براي ديگران است. لذا نقص در خودآگاهي هيجاني به ظرفيت محدود توانايي فرد در شناخت هيجانات خود و نظارت بر آنها مي انجامد و از سويي عدم فهم هيجانات خود كه يك بعد ديگر هوش هيجاني است باعث مي شود كه فرد نتواند احساسات ذهني خود را تشخيص داده و آن را براي ديگران توصيف كند. با توجه به ارتباط بين ويژگي هاي موجود در الكسي تايمي و ابعاد تشكيل دهندهي هوش هيجاني پژوهشگران اين گونه استدلال مي كنند كه الكسي تايمي شكل از نقص در اندازه و ماهيت هوش هيجاني فرد است (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
2-1-1-9 ابراز هيجان و پيامدهاي آن در قلمرو سلامت
بحث تأثير استرس بيش از حد بر اعضاي بدن نظير دستگاه هاي گردش خون، دستگاه هاي قلبي – عروقي، اسكلتي – ماهيچه اي و در نتيجه به كار كردن در اين اعضا از مباحث ديرپا و داراي سابقه اي طولاني در روان شناسي سلامت است.
افراد بدگمان، خصومت ورز و تحريك پذير در مواجهه با رويداهاي برانگيزانندهي خشم، تنفر، خصومت و ساير هيجانات منفي مستعد آن هستند كه به شيوهي نامعقول به اين رويدادها پاسخ داده و در نتيجه هيجانات بيش از حدي را تجربه نمايند. خصومت، عوارض زيان باري را به صورت بالقوه مي تواند بر دستگاه هاي قلبي – عروقي وارد كند. اين خصيصه در وهلهي اول واكنش قلبي – عروقي مفروط ايجاد ميكند. دستگاه قبلي و عروقي به رويدادهاي استرس زاي خفيف نيز واكنش بيش از حد نشان مي دهد. اين مسأله به ويژه در موقعيت هايي كه مستلزم درگيري و مواجههي رويارويي با ساير افراد است مصداق دارد. رگهاي خوني كه در حالت عادي ماهيچه هاي قلبي را تغذيه ميكنند در افراد خصومت ورز هنگام رويارويي با وقايع و رويدادهاي پراسترس تنگ تر مي شوند، اين رويداد فيزيولوژيكي فشار جدي بر دستگاه كرونوي قلب وارد مي كند. برانگيختگي هيجاني كه غالباً توسط افراد خصومت ورز تجربه مي شود با چربي هايي كه به جريان گردش خون وارد مي شوند ارتباط دارند. افزايش در ميزان كلسترول و تري گليسيريدهاي خون خطر ايجاد رسوبات معروف به پلاكت را ايجاد ميكند كه مي تواند كاركرد رگهاي خوني را كه وظيفهي تغذيهي ماهيچه هاي قلب را به عهده دارند متوقف كرده و منجر به حملهي قلبي شوند. هنگامي كه افراد خشم و خصومت را تجربه مي كنند ممكن است در مواجهه با اين هيجانات از طريق استعمال دخانيات، نوشيدن الكل و خوردن غذاهاي پرچربي با آنها مقابله كنند، كه خود مي تواند به آسيبهاي درازمدت در زمينهي سلامت بيانجامند. ابراز هيجان در اين موقعيت ها مي تواند مكانيز هاي تسهيل كننده اي را ايجاد كند كه ارگانيسم را در مقابل آسيب هاي مطرح شده مصون نگه دارد. از اين رو بازداري هيجان در اين موقعيت ها به ويژه در افراد خصومت ورز پيامدهاي آسيب زدايي را براي سلامت آنها در پي خواهد داشت (سياروچي و همكاران، 2001).
هورمون هايي كه در اثر فشار روحي در بدن ترشح مي شوند، وسيله اي ديگر براي نشان دادن ارتباط ميان هيجان ها و دستگاه ايمني بدن هستند. كاته كولامين ها (آدرنالين و نورآدرنالين)، كورتيزول و پرولاكتين، و مخدرهاي طبيعي بتا آندروفين و آنكفالين همگي در جريان انگيختگي ناشي از فشار روحي، آزاد مي شوند. هر كدام از اين هورمون ها بر دستگاه هاي ايمني تأثيري عميق بر جا مي گذارند. اگرچه ارتباط هاي اين دو نظام پيچيده اند، تأثير اصلي آنها اين است كه هنگامي كه اين هورمون ها در خون ترشح مي شوند، كاركرد يافته هاي ايمني درون بدن با مشكل مواجه مي شوند، فشار رواني، مقاومت دستگاه ايمني را حداقل به طور موقت سركوب مي كند، احتمالاً به اين شكل كه ذخيره اي انرژي را به ضرورت هاي فوري تر اختصاص ميدهد، ضرورت هايي كه براي ادامهي حيات لازمند، اما در صورتي كه فشار روحي مداوم و شديد باشد، ممكن است اين سركوب طولاني شود (رابين و همكاران، 1989، پارسا، 1380).
افرادي كه دچار اضطراب مزمن، دوره هاي طولاني اندوه و بدبيني، تنش مداوم يا خصومت دايمي، بدگماني سخت دلانه يا سوءظن هستند، دو برابر سايرين در معرض ابتلا به بيماري قرار دارند (بيماريهايي از قبيل آسم، آرتروز، سردرد، زخم هاي گوارشي و بيماريهاي قلبي، بيماريهايي كه هر كدام نمايانگر مقوله هاي گسترده اي از بيماريهاي جدي است). اين دامنهي تأثيرگذاري وسيع، هيجانهاي درمانده كننده را نيز مانند عوامل خطرسازي چون سيگار كشيدن يا كلسترول بالا كه براي بيماريهاي قلبي خطرسازند، به عاملي خطرناك تبديل مي كند. به بيان ديگر اين گونه هيجانها، تهديدي جدي براي سلامتي به شمار ميروند (پارسا، 1380).
2-1-1-10 يادگيري تنظيم هيجانات براي برخورداري از سلامت بهتر روان و بدن
گلمن، كرامر و سالووي (1996 ، به نقل از سياروچي و همكاران 2001) طي يك پژوهش آينده نگر اين مسأله را مورد بررسي قرار دادند كه آيا باورهاي شخص در مورد خلقيات خود به ويژه باور به اين كه شخص مي تواند خلقيات منفي خود را بازسازي كند، با سلامت جسماني ارتباط دارد؟ آنها دريافتند افرادي كه نمي توانند احساسات خود را متناسب با موقعيت تنظيم كنند، از پيامدهاي سلامتي بيشتري رنج مي برند، به اين معني كه آنها احساس استرس بيش از اندازه ميكنند و بيشتر در جستجوي كمك آموزشي و پزشكي بر مي آيند.
گلمن و همكاران او استدلال مي كنند كه آنها به اين دليل كه نميتوانند اين احساسات را تنظيم كنند در جستجوي كمك بر مي آيند. اين افراد به سادگي ممكن است از نظام هاي مراقبت بهداشتي به منزلهي يك راهبر و تنظيم خلق استفاده كنند. بنابراين سازش يافتگي پراسترس تا اندازه اي به اين باور بستگي دارد كه شخص در مورد ظرفيت تنظيم احساسات خود دارد. كوتاه سخن اينكه تنظيم خلق به ويژه تنظيم خلقيات منفي به تناسب مقتضيات موقعيتي يك بعد مه سازهي هوش هيجاني است (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
خود تنظيمي موثر به نظر مي رسد كه مربوط ترين بعد هوش هيجاني با سلامت جسماني باشد. همچنان كه گفته شد افرادي كه قادر نيستند خشم و خصومت خود را مهار كنند مستعد ابتلا به بيماريهاي قلبي هستند. داده هاي مربوط به خصومت و ارتباط آن با مشكلات قلبي – عروقي از قوت فوق العاده اي برخوردارند. به طور خلاصه نظريه پردازان هوش هيجاني معتقدند كه يادگيري تنظيم هيجانات در موقعيت هاي مختلف مي تواند يكي از راهبردهايي باشد كه متخصصان خدمات مراقبت بهداشتي جهت تأمين سلامت بهينهي آنها در موردشان اعمال كنند (سياروچي و همكاران، 2001).
2-1-1-11 افزايش هوش هيجاني
شكل گيري هوش هيجاني ابتدا در سال هاي اوليه زندگي كودك انجام مي گيرد، اگرچه شكل گيري اين ظرفيت ها در خلال سال هاي مدرسه نيز ادامه پيدا مي كند، تواناييهايي كه كودكان بعدها در زندگي كسب مي كنند بر پايهي آموخته هاي سال هاي اول قرار دارند (گلمن، 1998، به نقل از پارسا، 1380).
ميزان آمادگي كودك براي رفتن به مدرسه، بر پايه اي ترين معلومات بستگي دارد، يعني اينكه چگونه بايد ياد بگيريم، بريزيلتون (به نقل از گلمن، 1998) هفت عنصر اصلي از اين توانايي هاي اساسي را بر مي شمارد كه همگي به هوش هيجاني مربوط مي شوند.
1- اطمينان: داشتن احساس كنترل و تسلط بر بدن، رفتار و دنياي خود، وجود اين حس در كودك كه احتمال موفقيت او در هر مسئوليتي كه بر عهده بگيرد بسيار زياد است و بزرگسالان او را ياري خواهند كرد.
2- كنجكاوي: اين كودك كه كشف قانونمندي چيزها، مثبت و لذتبخش است.
3- قصدمندي: ميل و قابليت تأثيرگذاري و عمل كردن بر اساس آن با پشتكار و ثبات قدم، اين امر با احساس توانايي، يعني حس اثربخش بودن مرتبط است.
4- خويشتن داري: توانايي تعديل و كنترل اعمال خود به طريقي متناسب با سن كودك، حس كنترل دروني.
5- مرتبط بودن: توانايي آميزش با ديگران بر اساس اين حس كه شخص وضعيت ديگران را درك مي كند و ديگران نيز او را درك ميكنند.
6- توانايي برقراري ارتباط: ميل و توانايي تبادل كلامي افكار، احساسات و مفاهيم با ديگران. اين امر با حس اطمينان به ديگران و لذت بردن از آميزش با ديگران و بخصوص بزرگسالان مرتبط است.
7- تشريك مساعي: توانايي متعادل كردن نيازهاي خود با ديگران در فعاليت هاي گروهي.
اينكه آيا كودك در نخستين روز مدرسه با اين تواناييها پا به مدرسه مي گذارد يا نه، تا حد زيادي به اين امر بستگي دارد كه والدين – و معلمان پيش دبستان – او تا چه اندازه از او مراقبتي به عمل آورده اند كه براي «آمادگي هيجاني» لازم است، يعني آنچه كه معادل عاطفي برنامههاي «آمادگي عقلاني» است بنابراين آموزشهاي عاطفي در نخستين لحظه هاي زندگي آغاز مي شوند و در تمام دوران كودكي ادامه پيدا مي كنند. تمام مبادلات كوچك ميان والد و فرزند، داراي زير مجموعه هاي عاطفي است و تكرار اين پيام ها در طي ساليان به شكلگيري ديدگاهها و تواناييهاي عاطفي اساسي در كودكان ميانجامد.
هوش هيجاني را مي توان با تمرين مهارتها و توانايي هايي كه هوش هيجاني را مي سازند افزايش داد و استحكام بخشيد. مهارتهايي كه شامل خودآگاهي، مديريت هيجاني و خودانگيزي مي باشند (بلاك 2000 به نقل از ميلاني فر، 1376) معتقد است كه براي افزايش هوش هيجاني در حيطه هاي مختلف مي توان از راهكارهاي زير استفاده كرد:
الف – خودآگاهي: مشاهده و شناخت احساسات خود، يافتن واژگاني براي بيان احساسات، آگاه شدن از ارتباط ميان افكار، احساسات و واكنش ها.
جهت افزايش خودآگاهي:
به دنبال بازخورد مداوم و بازنگري از طرف دوستان باشيد. از ديگران بخواهيد پيشنهاداتي را در خصوص اينكه چگونه شما ممكن است تواناييهاي خود را بهتر كنيد به شما بدهند.
از اينكه موقعيت ها و شانس هاي جديد را تجربه مي كنيد بيم نداشته باشيد. انتقاد را بپذيريد و به خودتان بخنديد.
ب – شهود:
* به درون خود بنگريد و ببينيد نسبت به موقعيت چه احساسي داريد.
* تلاش كنيد با مشاهدهي رفتار و تفكر دربارهي آنچه كه ديگران مي گويند، بفهميد افراد چه احساسي دارند.
* با آنچه در اطرافتان مي گذرد به وسيلهي محبت با افراد دربارة نقطه نظراتشان، افكار و تمايلات آنها در تماس باشيد.
* دقت كنيد كليد روشن نمودن ارتباط كجاست و روي كدام كليد شبكهي اجتماعي مي توانيد دست بگذاريد.
* قبل از اينكه تصميم بگيريد، فكر كنيد كه آيا درست به نظر ميرسد، و اگر ديديد دربارهي آن تمايلي داريد يا گمان درستي دربارهي آن داريد، از انجام آن خودداري كنيد.
پ – همدلي: همدلي در بردارندهي درجه اي است كه افراد به احساسات و نگرانيهاي ديگران توجه نشان مي دهند.
* فرصت كافي براي با ديگران بودن فراهم كنيد، خودپسند نباشيد.
* از ديگران سئوال كنيد و خوب به جوابهايشان گوش دهيد.
* به صورت فعال نظرات، عقايد و احساسات ديگران را قبل از تصميم گيري جستجو كنيد.
* اطلاعات و نظرات خود را با ديگران در ميان بگذاريد و به زندگي و مشكلات آنها توجه نماييد.
* به موفقيت افراد امتياز و بازخورد مثبت نشان دهيد (میلانیفر، 1376).
روش اتخاذ ديدگاه قرباني كه در درمان افراد جامعه و متجاوزين جنسي به كار مي رود نيز در پي تقويت همين حس مي باشد. در اين روش مهاجمان جوانب آزار دهندهي جنايتي شبيه عمل خود را كه از ديدگاه قربانيان نوشته شده است مي خوانند. آنها نوارهاي ويديوئي را مشاهده مي كنند كه در آنها قربانيان با چشمان اشكبار، آن لحظات تجاوز را تعريف مي كنند. سپس مهاجمان دربارة عمل خود از ديدگاه قرباني مطلبي مي نويسند كه در آن، احساس قرباني را در ذهن مجسم مي كنند. آنان اين نوشته را براي يك گروه درمانگر مي خوانند و سعي مي كنند به سئوالات مطرح شده دربارهي حمله از ديدگاه قرباني جواب دهند. در نهايت، مهاجم از طريق بازآفريني صوري جنايت در شرايط مشابهي قرار مي گيرد، اما اين باز نقش قرباني را بازي مي كند (گلمن، 1998).
ت – انگيزه:
* فعالانه در جستجوي موفقيت هايي باشيد كه كارها را بهبود بخشد.
* اهدافي بيشتر از آنچه از شما خواسته شده انتخاب كنيد.
* عليرغم مشكلات و موانع روي دستيابي به هدف اصرار داشته باشيد.
ث – هيجان:
* وقتي عاطفه منفي احساس مي كنيد، سعي كنيد مثبت نگاه كنيد. از خودتان بپرسيد چطور احساس مي كنم و چه چيزي احساسم را بهتر خواهد كرد.
* از احساساتتان براي كمك به خودتان و براي تصميم گيريها استفاده كنيد، با جايگزيني هاي ديگر چه احساسي خواهيد داشت.
* با صداقت به احساسات منفي خودتان اعتراف كنيد و آنها را به سوي جايگزيني حركت دهيد.
* از انرژي همراه خشم، براي تغيير موقعيت استفاده كنيد و به جاي احساس خشم احساس نيرو كنيد.
* پس از اينكه عصباني شديد، ابتدا سعي كنيد خود را خونسرد كنيد نه اينكه در پي حل مشكل باشيد.
ج – مهارتهاي اجتماعي:
* راههايي كه دايره اي ارتباطات شما را گسترش مي دهد، بيابيد.
* حد و مرزهايي جهت دوستي تعيين كنيد و افراد را در اين حلقه نگه داريد.
* در طرحها و نقشه ها و اطلاعات و منابع با ديگران مشاركت كنيد.
موريس الياس (گلمن، 1998، به نقل از پارسا، 1380) در برنامهي آموزش جهت ارتقاي سطح آگاهي اجتماعي نتايج را زير را بدست آورده است:
* افزايش حساسيت نسبت به احساسات ديگران
* بهبود درك پيامدهاي رفتار خود
* افزايش توانايي در موقعيت هاي بين فردي و برنامه ريزي براي عمل مناسب
* افزايش عزت نفس
* افزايش رفتارهاي جمع گرايانه
* ياري طلبي دوستان از فرد
* كاهش رفتارهاي ضد اجتماعي، خودفرسا و ؟؟
* ارتقاي سطح مهارتهاي فرد در زمينه نحوهي آموختن
* افزايش خويشتن داري، هشياري اجتماعي و تصميم گيري جمعي (میلانیفر، 1376).
2-1-1-12 مدل هوش هيجاني ماير و سالووي
مدل هوش هيجاني ماير و سالووي يك رويكرد مبتني بر هوش و توانايي – مدار است. آنها آغازگران نظريه هوش هيجاني هستند، و زماني كه براي نخستين بار اين مفهوم را به كار بردند، مقصود آنها اين بود كه توجه روشن تري نسبت به رابطه بين هيجان و شناخت (استدلال) ايجاد كنند. نوشته هاي آنها در اين زمينه به ميزان زيادي بر نظريه هاي بعدي نفوذ داشت و پايه اي براي اكثر تحقيقات علمي و تأمل در اين مفهوم بوده است (سپهریانآذر، 1385).
در اين مدل، هوش هيجاني به عنوان «توانايي درك و تظاهر هيجانها، فهم و به كارگيري هيجان ها، و اداره هيجانها جهت تقويت رشد شخصي» تعريف مي شود (سالووي و ماير ، 1990). اما اخيراً سالووي و ماير (2001) در تجديدنظر در مورد تعريف اوليه خود، از تعريف «تفكر در مورد احساسات» را تأكيد ناكافي دانستند. بنابراين، آنها در يك تعريف تجديد نظر شده و پيچيده هوش هيجاني را بر اساس كفايت هاي اختصاصي آن شامل:
1) توانايي درك و ابراز هيجان به شكل صحيح
2) تسهيل هيجاني فكر
3) فهم و تحليل اطلاعات هيجاني و به كارگيري آگاهي هيجاني
4) توانايي تنظيم هيجان ها جهت ارتقا رشد هيجاني و عقلاني و سلامت، تعريف نمودند. اساساً مدل آنها از هوش هيجاني با اين عقيده آغاز مي گردد كه هيجانها در بردارنده اطلاعات درباره روابط هستند. هنگامي كه روابط يك شخص با شخص يا شيء ديگر تغيير مي كند، به تبع آن هيجانات وي نيز نسبت به آن شخص يا شيء تغيير مي يابد. بنابراين، هوش هيجاني به نوبه خود، به توانايي شناسايي معناي هيجانها و رابطه بين آنها و استدلال و حل مسأله بر مبناي آنها اشاره دارد. علاوه بر اين هوش هيجاني را براي تقويت فعاليت هاي شناختي نيز به كار مي گيرند (ماير، 2001). در نتيجه، طبق اين ديدگاه مي توان كفايت هاي اساسي درگير در هوش هيجاني را شامل ادراك هيجان در خود و ديگران، فهم اين هيجان ها و اداره هيجان ذكر نمود (فلدمن، 2001 ؛ به نقل از ماير، 2001). با تعريف اخير از مفهوم هوش هيجاني، آنها تحليل خود از توانايي هاي مرتبط با هيجان را به چهار حوزه از مهارتها تقسيم كرده و آنها را رشته ها ناميدند (ماير، 2001). هر يك از اين حوزه ها، گروهي از مهارتهاي فرعي اساسي تر هر حوزه هستند كه به طور افزايشي به مهارتهاي ساير حوزه هاي مدل وابسته ميباشند (سپهریانآذر، 1385).
در جدول شماره 1-2 ، چارچوب نظري هوش هيجاني مدل ماير و سالووي شامل حوزههاي چهارگانه و مهارتهاي فرعي نشان داده شده است (ماير و همکاران، 2001).
جدول شماره 1-2 : چارچوب هوش هيجاني: (ماير و همکاران، 2001).ادراك، ارزيابي و تظاهر هيجاني * توانايي شناسايي هيجان در حالات جسماني و روانشناختي * توانايي شناسايي هيجان در ساير افراد و موضوعات * توانايي ابراز صحيح هيجانات و بيان نيازهاي مرتبط با آن احساسات * توانايي تمايز بين درستي يا نادرستي، صحت و سقم ابراز احساسات تسهيل هيجاني تفكر * توانايي هدايت مجدد و تقدم بخشي به تفكر خود بر پايه احساسات مرتبط با موضوعات، رويدادها و ساير افراد * توانايي ايجاد يا رقابت بين هيجان هاي زنده براي تسهيل قضاوتها و خاطرات مرتبط با احساسات * توانايي تسلط بر نوسانات خلقي به منظور اتخاذ ديدگاه هاي گوناگون * توانايي يكپارچه سازي اين چشم اندازهاي القاء شده از طريق خلق * توانايي استفاده از حالات هيجاني جهت تسهيل حل مسأله و خلاقيت فهم و تحليل اطلاعات هيجاني: به كارگيري آگاهي هيجاني * توانايي فهم نحوه ارتباط بين هيجان هاي مختلف * توانايي درك علل و پيامدهاي احساسات * توانايي تغيير احساسات مركب، مانند تركيب هيجاني و حالات حساسي متضاد * توانايي فهم و پيش بيني انتقال هاي احتمالي بين هيجانها تنظيم هيجان* توانايي پذيرش احساسات، شامل هر دو احساس خوشايند و ناخوشايند * توانايي بازنگري و تفكر در مورد هيجانها * توانايي درگير شدن، تداوم و رها شدن از يك حالت هيجاني، بسته به قضاوت در مورد سودمندي و ارزش اطلاعاتي آن * توانايي اداره هيجان در خود و ديگران
در اين مدل، آنها بين رشته دوم مهارتها (استفاده از هيجانها براي تسهيل تفكر) و سه رشته ديگر تفاوت قائل شده اند. از اين نظر، در حاكي كه رشته هاي 1 و 3و 4 در بردارنده استدلال درباره هيجانها هستند، رشته 2 تنها شامل استفاده از هيجانها براي تقويت استدلال است.
جدول شماره 2-2 : مرور مدل چهار رشته اي هوش هيجاني با تأكيد بر رابطه آن با هوش و شخصيت جدول از ماير و همكاران (2001).
رشته ها توصيف بخش رابطه با هوش و شخصيت 1- اداره هيجان توانايي اداره هيجانها و روابط هيجاني براي رشد شخصي و بين فردي همساز با شخصيت و اهداف 2- فهم هيجان توانايي درك اطلاعات هيجاني درباره روابط، گذار از يك هيجان به هيجان ديگر، اطلاعات زباني درباره هيجان جايگاه مركزي پردازش انتزاعي و استدلال درباره هيجان ها و اطلاعات هيجاني 3- تسهيل تفكر به وسيله هيجان توانايي بكارگيري اطلاعات هيجاني و راهبردي براي تقويت تفكر اندازهگيري و انطباق تفكر به صورتي كه تكاليف شناختي اطلاعات هيجاني را قابل استفاده سازد. 4- درك هيجان توانايي شناسايي هيجانها و چهرهها و تصاوير درونداد اطلاعات براي هوش
2-3-2 : رويكرد مختلط كه مبتني بر توانايي و ساير ويژگي ها. مانند انگيزش و حالت هاي هوشياري است كه هوش هيجاني را با ساير مهارتها و ويژگي هايي مانند بهزيستي و سلامت، انگيزش و توانايي برقراري رابطه با ديگران تركيب مي كند (ماير، 2001)
در پي عموميت يافتن مفهوم هوش هيجاني، تعريف آن به طور اساسي تغيير يافت. در تعريف گلمن در سال 1995 ، هوش هيجاني واحد به پنج حوزه زير گرديد:
«آگاهي از هيجان هاي خود، مديريت هيجانها، خودانگيزي، شناسايي هيجانها در ديگران و اداره روابط» (گلمن، 1998 ، به نقل از پارسا، 1380).
2-1-2 حمایت اجتماعی
2-1-2-1 تعاریف حمایت اجتماعی
حمايت اجتماعي عبارت است از ادراك فرد از اينكه مورد توجه و علاقه ديگران بوده، از ديدگاه آنان فرد ارزشمند است، چنانكه دچار مشكل و ناراحتي شود، ساير افراد مؤثر در زندگياش(مثل دوستان و برادر و همكاران ) به او ياري خواهند رساند. بر طبق اين تعريف حمايت اجتماعي مفهومي است كه به دامنه ارتباطات متقابل بين فردي توجه دارد، و هر چه ميزان مبادلات بين فردي بيشتر باشد، ميزان حمايت اجتماعي كه فرد دريافت ميدارد، افزونتر خواهد بود. عكس اين رابطه نيز صادق است بنابر تعريف، حمايت اجتماعي دوجنبه يا دوبعد اساسي دارد: الف: جنبه دهني: بعد ذهني حمايت اجتماعي به تصوري اطلاق ميگردد كه فرد از افراد موثر دارد كه قادرند به طور بالقوه در مواقع درماندگي و ناچاري وي را مساعدت نمائيد. اين جنبه در ميزان عملكرد فرد تأثير فراواني دارد و يافتههاي تحقيقاتي حاكي ازآن است كه هرچه ذهنيت فرد در برخورداري از حمايت ديگران ـ حمايت بالقوه ـ بيشتر باشد ميزان پاسخهاي موفقيتآميزي كه به فشارهاي رواني وموقعيتهاي بغرنج نشان ميدهد، بيشتر است. بر عكس، اگر فرد احساسي كند كه از حمايت اجتماعي كافي اطرافيان برخورد دار نيست، احتمالاً آمادگي كمتري براي مقابله با خطر از خود نشان ميدهد و ممكن است كه به جاي رويارويي با مشكلاتش به رفتارهاي اجتنابي يا فرار متوسل شود (بيگيفرد، 1378). ب:جنبه عيني: بعد عيني يا بالفعل حمايت اجتماعي به ميزان واقعي مساعدتهاي و همياريهاي ارائه شده به فرد بستگي دارد هرنوع تغيير يا بروز مصيبتي در زندگي فرد، از جمله منابع فشاري است كه ممكن است موجب پريشاني و نگراني فرد شود. حضور افراد موثر و مساعدت آنان تاحد قابل ملاحظهاي از شدت فشار رواني ميكاهد و فرد را قادر به انطباق دوباره خواهد ساخت به عنوان مثال، ازدواج از جمله وقايعي است كه سبب ايجاد فشارهاي رواني و محيطي بر فرد ميگردد حضور افراد خانواده و دوستان در مجلس جشن عروسي به زوج حوان از سوي اطرافيان ارائه ميشود، تا ميزان زيادي از فشار رواني ناشي از تغيير زندگي و مسئوليتها ميكاهد و آنها را قادر ميسازد كه با موقعيت و شرايط تازه انطباق لازم را به عمل ميآورند (بيگيفرد، 1378).
اعتقاد بر اين است كه حمايت اجتماعي به سه طريق دربرخورد با رويدادهاي فشار زا كمك ميكند اولاً اعضاي خانواده، دوستان، و ساير افراد ميتوانند مستقيمآ حمايت ملموسي به شكل منابع مادي در اختيار شخص قرار دهند. ثانياً اعضاي شبكه اجتماعي فرد ميتوانند با ارائه پيشنهادات وي را از حمايت اطلاعاتي خود برخوردار سازند و اين اقدامات متنوع ميتواند به حل مشكلاتي كه موجب فشار شده است كمك كند. اين پيشنهادات به فرد كمك خواهد كرد تا به مشكل از ديدگاه جديدي نگاه كند، بدين ترتيب آن را حل كرده يا آسيبهاي ناشي از آن را به حداقل ميرساند. ثالثاً افراد شبكه اجتماعي ميتوانند با اطمينان بخشي دوباره به فرد در خصوص اينكه مورد علاقه با ارزش و محترم است از وي حمايت عاطفي به عمل آورند و نهايتآ موجب افزايش عزت نفس و خود پنداره در او شوند(هاوس، 1988، به نقل از بيگيفرد، 1378).
يكي از مفاهيم روانشناختي كه اخيراً توسط دانشمندان علوم تربيتي مطرح گرديده است، حمايت اجتماعي ميباشد. اين موضوع نيز يكي از نيازهاي اساسي افراد بشر در طول تاريخ بوده است. انسانهاي اوليه در اكثر دوران تاريخ خود احتمالاً در دستهها و گروههاي كوچك زندگي ميكردند و به دنبال يافتن غذا بودند و در مواقعي در معرض خطر حمله موجودات درنده قرار ميگرفتند. به عقيده بالبي(1982، نقل از شريفي درآمدي،1381). در طول تاريخ بشري در صورت كمك اطرافيان، انسانها به بهترين وجه قادر به رويارويي با بحرانها و روبرو شدن با خطرات بودهاند. بدينگونه در طبيعت ما نياز به دلبستگيهاي نزديك استقرار يافته است تا بتوانيم از حمايت خانواده و اطرافيان برخوردار گرديم. آنگونه كه از تعاريف مختلف حمايت اجتماعي استنباط ميشود، آن عبارت است از ميزان ادراك فرد از اين كه مورد توجه و علاقه ديگران بوده، از ديدگاه آنان فردي ارزشمند است و چنانچه دچار مشكل شود به او ياري ميرسانند. بنا به تعريف، حمايت اجتماعي شامل دو بعد اساسي است، يكي جنبه ذهني كه نشان دهنده تصورات و ادراكات فرد از حمايتهاي اطرافيان است، و ديگري جنبه واقعي(عيني) است كه عبارتست از ميزان مساعدتها و كمكهاي واقعي ارائه شده به فرد(بيابانگرد، 1383). منابع حمايت اجتماعي فراهم شده براي فرد نيز متنوع هستند. در اين طيف گسترده، حمايت گروههايي از قبيل خانواده، گروه همسالان، دوستان، خويشاوندان، مغازهدار محله، معلمان، همكاران، و سايرين قرار دارند. برخي از اين گروهها به طور رسمي و برخي ديگر به صورت غيررسمي تأمينكننده حمايت اجتماعي براي فرد هستند. مطالعات پژوهشی نشان داده است افرادی که از سیستم حمایت اجتماعی خوبی برخوردارند، نسبت به زندگی خود خوشبینترند. (حریری، 1381).
حمايت اجتماعي، احساس ذهني از تعلق داشتن، پذيرفته شدن، دوست داشته شدن، و مورد نياز بودن، به خاطر خود فرد و به خاطر آنچه ميتواند انجام دهد»، است. بيرچ حمايت اجتماعي را نشان دادن مراقبت يا همدردي با شخص ديگر يا گوش دادن به شخص يا بودن در آنجا هنگامي كه او به يك دوست نياز دارد، تعريف ميكند. حمايت اجتماعي آثار رويدادهاي استرسزا را تعديل ميكند و به تجربه عواطف مثبت ميانجامد و با شادكامي و سلامت رواني، رابطه مثبت دارد. حمايت اجتماعي مركب از مردمي است كه ميتوانيم براي فراهمكردن حمايت اجتماعي، تصديق (تأييد)، اطلاعات و كمك، بهويژه در زمانهاي بحران، روي آنها حساب كنيم. مفهوم حمايت اجتماعي، درك در دسترس بودن حمايت، رفتاري كه در مدت حمايت رخ ميدهد، حمايتي كه واقعاً ارائه ميشود و اينكه آيا حمايت، مفيد بوده يا نه، را در بر ميگيرد (پاشا و همکاران، 1386).
حمايت اجتماعی به فراهم سازي مراقبت، همدلي، عشق و اعتماد گفته شده است. حمايت عملي نيز به فراهمكردن يك شيء يا كمك عيني مانند ارائه كمك مالي يا انجام دادن كار تعيين شده براي ديگران، گفته ميشود. حمايت اطلاعاتي نيز فراهم كردن اطلاعات براي شخص ديگر در زمان فشار رواني، تعريف شده است. منابع حمايت اجتماعي، شامل خانواده / خويشاوندان، دوستان، حمايت اجتماعي در محيط كار (كارفرما / همكار) و حمايت اجتماعي مذهبي است. چون مؤسسات مذهبي فرصتهاي جامعهپذيري را در ميان اعضاي معتقدان ارتقا ميدهد، آنها ميتوانند پايهاي قوي براي حمايت اجتماعي فراهم كنند (بهبهانی و همکاران، 1385).
بسياري از روان درمانگران، حمايت اجتماعي را عامل مهمي در امر درمان بيماران رواني ميدانند. براي مثال، مازلو معتقد است كه فراهم نمودن حمايت اجتماعي براي بيماران روان نژند باعث بالا رفتن عزت نفس آنها و رويارويي مؤثرتر با مشكلات و تعارضهاي فردي و اجتماعي بسيار گوناگون ميشود و محيط خانواده به عنوان محل كسب اولين تجارب حمايت اجتماعي، و منابع ديگري از قبيل دوستان، خويشاوندان، همسايگان، همكلاسيها و ... در اين طيف گسترده قرار ميگيرند. برخي از اين منابع، مثل دوستان و همسايگان به طور غير رسمي و عاميانه، و برخي ديگر، مثل مؤسسههاي مشاوره و بهداشت روان به شكل رسمي و تخصصي حمايت خود را عرضه مينمايند. طبعاً هر چه تعداد اين منابع حمايتي و ميزان كمكهايي كه به فرد ارائه ميشود بيشتر باشد و همچنين هر چه ذهن فرد در مورد مساعدتهاي بالقوه روشنتر و مطمئنتر باشد، توانايي وي در سازگاري با مشكلاتش بيشتر خواهد بود. حتي حمايت اجتماعي در درمان اختلالات جسماني نيز ميتواند نقش تسهيل كنندهاي بازي كند (باوی، 1383).
مطالعات و پژوهشهاي مختلف نقش مثبت تماسهاي اجتماعي را در سازگاري روانشناختي و سلامت نشان دادهاند. پزشكان معتقدند كه تماسهاي اجتماعي در بهزيستي فرد و بهبود بيماري او مؤثر است. سربازاني كه ارتباط مشوقانه و متقابلي با هم داشتهاند، با موفقيت به بقاي خود ادامه دادهاند. روان درمانگران تلاش ميكنند تا مراجعان خود را به پذيرش ارتباطات جمعي متقاعد كنند. حمايت اجتماعي براي هر فرد يك ارتباط امن بهوجود ميآورد كه در آن، احساس صميميت و نزديكي، يكي از ويژگيهاي اصلي اين روابط است. بررسيها نشان دادهاند افرادي كه از حمايت اجتماعي بالا و كشمكشهاي ميان فردي كمتري بهرهمندند، در رويارويي با رخدادهاي فشارزاي زندگي بيشتر ايستادگي ميكنند، به طور مؤثري مقابله مينمايند و نشانههاي كمتري از افسردگي يا آشفتگي رواني را نشان ميدهند (ابراهیمیقوام، 1370).
حمايت اجتماعي به معناي واكنش افراد نسبت به نفس وجود فرد است؛ بدون توجه به اينكه چه ويژگيهاي مثبت يا منفياي وجود دارد. به عبارت ديگر افراد يك جامعه يا گروه، بايد يكديگر را تاييد كنند؛ بدون در نظر گرفتن كاستيها و ناتوانيها يا موفقيتها و تواناييها. اين نكته به ويژه در سنين کهنسالی اهميت دارد. يك شخص بايد در گروه خود پذيرفته شود؛ نه به خاطر اينكه پول دارد و براي ديگران خرج ميكند بلکه به خاطر خود فرد باید مورد حمایت قرار گیرد (باوی، 1383).
البته همه آن چه مورد اشاره قرار گرفت به اين معنا نيست كه توانمنديها، مهارتها و موقعيت مالي، خانوادگي، تحصيلي و شغلي افراد بر ديدگاه ديگران نسبت به آنها و ميزان حمايت اجتماعياي كه دريافت ميكنند، اثر نميگذارد؛ برای مثال هنگاميكه فرد به نقش اجتماعي خود عمل ميكند و مسووليتهايش را به درستي انجام ميدهد، از سوي جامعه و گروه، مورد تاييد بيشتري قرار ميگيرد اما افرادي كه در زندگي دچار كاستيها و نقطهضعفهايي هستند نيز بايد به خاطر نفس وجودشان از اين حمايت اجتماعي برخوردار باشند. حمايت اجتماعي برای یک فرد بالغ فراتر از محيط خانواده است که گاهي از سوي جامعه به وی منتقل ميشود و گاهي از محيطهاي كوچكتري مثل گروههاي همسالان يا محيط كاري (بهبهانی و همکاران، 1385).
در بحث حمايت اجتماعي بايد ميان دو حالت تفكيك قائل شد: در حالت نخست برخورداري از يك نوع حمايت اجتماعي حق افراد است. اگر جامعه يا گروه اين حق را بپذيرد و اعمال كند، شخص درمییابد كه ديگران با حقوق او آشنا هستند؛ براي مثال استاد دانشگاهي را تصور كنيد كه فرزند او در دانشگاه شهر ديگري پذيرفته شده است. قانون به او اجازه ميدهد در شرايطي فرزندش را به شهر محل زندگي خود منتقل كند. وقتي چنين حمايتي از اين استاد دانشگاه صورت ميگيرد، او رغبت و علاقه بيشتري به ادامه كار خود خواهد داشت (پاشا و همکاران، 1386).
در حالت دوم، حمايت اجتماعي حق شخص نیست، ولي جامعه با توجه به ارزشهاي اخلاقي و انساني اين حمايت را نسبت به ما اعمال ميكند؛ براي مثال فرد سالمندي را در نظر بگيريد كه در اتوبوس جا براي نشستن ندارد. جواني برميخيزد و جاي خود را به او ميدهد. كار اين جوان نوعي حمايت اجتماعي است يا فردي كه در شرايط بدي قرار دارد، با عجله وارد بانك ميشود و از ديگران درخواست ميكند که نوبت خود را به او بدهند؛ اگر اين درخواست مورد موافقت قرار گيرد او از حمايت اجتماعي برخوردار شده است. همچنين هنگاميكه افراد يك جامعه دچار حادثهاي طبيعي مانند زلزله ميشوند و ديگران به جمعآوري كمك براي آنها ميپردازند نوعي ديگر از حمايت اجتماعي است. در اين شرايط افراد حادثهديده احساس ميكنند كه تنها نيستند و ديگران شرايط آنها را درك ميكنند (پاشا و همکاران، 1386).
2-1-2-2 دلایل عدم احساس حمایت اجتماعی
از جمله شرايطی که باعث میشوند افراد حمایتهای اجتماعی را نبینند ميتوان به موارد زير اشاره كرد (تابعبردبار، 1383):
سطح انتظارات بالا: گاهي انتظارات فرد از ديگران بيش از حد و غيرمنطقي است. به اين معنا كه جامعه و گروه به حدي كه امكان آن وجود دارد از او حمايت ميكنند ولي او انتظار بيشتر از آن را دارد. انتظارات اين فرد ممكن است متناسب با شرايط نباشد. سطح انتظارات و توقعات بعضي افراد به طور كلي بالاست و اين نكته جزو ويژگيهاي شخصيتي آن هاست. در بعضي شرايط هم افراد تصور ميكنند به آن چه حق آن هاست نرسيدهاند و استعدادهاي آن ها به هدر رفته است به همين دليل از ديگران انتظارات بيش از حدي براي حمايت دارند (تابعبردبار، 1383).
مشكلات روانشناختي: افسردگي و حالتهاي اضطرابي ميتوانند به اين حالت منجر شوند كه فرد حمايت اجتماعي را نبيند. او حتي اگر شاهد رفتارهاي حمايتي باشد، از نظر رواني آن ها را نميپذيرد؛ به همين دليل است كه گفته ميشود ساختار رواني اين فرد دچار اختلال است (تابعبردبار، 1383).
مشكلات اقتصادي: گاهي گرفتاريها و كمبودهاي اقتصادي به حدي زياد است كه فرد حمايتهاي اجتماعي را ضعيف و ناكارامد ميبيند. در اين حالت مشكل نه انتظارات بالاست و نه مشكلات روانشناختي؛ واقعيت به گونهاي است كه چنين تصوری را برای فرد به وجود ميآورد (تابعبردبار، 1383).
نوع نگرش افراد: بعضي افراد از نظر شخصيتي منفيباف هستند و پيامهاي منفي را بيشتر از پيامهاي مثبت دريافت ميكنند (تابعبردبار، 1383).
مقايسه موقعيتها: بعضي اوقات افراد شرايط خود را با ديگراني كه موقعيت بهتري دارند مقايسه و از موقعيت خود احساس نارضايتي ميكنند؛ براي مثال يك كارمند ممكن است تصور كند در ادارهها و مجموعههاي ديگر حمايت بيشتري از كارمندان و كاركنان صورت ميگيرد (تابعبردبار، 1383).
2-1-2-3 مقایسهی نقش خانواده ودوستان در احساس حمایت اجتماعی سالمندان
شواهد تجربی موجود حاکی از آن است که خویشاوندان و غیر خویشاوندان کنش متفاوتی را در زندگی سالمندان اعمال میکنند. اعضای خانواده همواره به عنوان منبع مهم حمایت ابرازی (مانند دادن پول، هدایا و خدمات) ظاهر میشوند. در حالی که دوستان کمتر همچین حمایتی را فراهم میکنند. در مقابل حمایت عاطفی هم از دوستان و هم از خانواده بروز میکند. دوستان افراد مسن در قیاس با فرزندان یا دیگر خویشاوندان در فعالیتهای اجتماعی بیشتر با آنها همراهی میکنند. مطالعات محدودی در بارهی کنترل اجتماعی در شبکههای اجتماعی بزرگسالان صورت پذیرفته است. اما برخی شواهد حاکی از آن است که اعضای خانواده نسبت به دوستان کنترل اجتماعی بیشتری اعمال میکنند. بنابراین به نظر میرسد که وقتی سالمندان نیازی داشته باشند، از اعضای خانواده انتظار حمایت اجتماعی دارند و ممکن است تلاشهای اعضای فامیل را برای کنترل اجتماعی، تحمل کنند. در مقابل دوستان افراد مسن به طور معمول اشکال محدودتری را از حمایت اجتماعی فراهم کرده و از آنها انتظار نمیرود که در تلاشهای کنترل اجتماعی مشارکت نمایند (معتمدی شلمزاری و همکاران، 1381).
2-1-2-4 نقش حمایت اجتماعی بر زندگی سالمندان
حمایت اجتماعی ممکن است تأثیرات بیشتری بر سالمندانی که سلامت ضعیفتری دارند داشته باشد. حمایت و کمکی که اعضای شبکههای اجتماعی فراهم میسازند، ممکن است برای سالمندانی که سطح پایینتری از واکنش بدنی دارند با ارزشتر باشد، زیرا این افراد به کمک بیشتری نیاز دارند. سالمندانی که سطح بالاتری از کنش اجتماعی دارند بیشتر قادرند که فعالیتهای روزانه خود را اجرا نموده و مجبور نیستند که بر پیامدهای عاطفی بیماریهای حاد و محدودیتهای کنشی غلبه کنند. بنابراین سپر تأثیرات حمایت اجتماعی ممکن است به ویژه برای سالمندانی که نقایص کنشی دارند و کسانی که برای پیامدهای روانشناختی و محدودیتهای بدنیشان احتیاج به غلبه دارند مؤثرتر باشد. ترکیب کنش بدنی ضعیف و حمایت اجتماعی کم به طور خاص پیامدهای مضری بر سلامتی دارد.
همچنین حمایت اجتماعی ممکن است برای برای سالمندانی که درآمد کم دارند مفیدتر باشد. افرادی که درآمد کم دارند احتمالا بیشتر در معرض عوامل تهدید کننده سلامتی همچون شرایط خانوادگی نامناسب و یا ناایمن، جرایم همسایگان و تغذیهی نامناسب قرار دارند. این افراد ممکن است نیاز بیشتری برای حمایت اجتماعی داشته و وقتی حمایت اجتماعی مناسب را از دست دهند، بیشتر رنج ببرند. در مقابل سالمندانی که درآمد مناسبی دارند قادرند از عهدهی مراقبت از سلامتی خود برآمده، کمکهایی را طراحی کرده، رزیم غذایی مناسبی را داشته، مسافرت رفته، خود را سرگرم ساخته و همینطور میتوانند دیگران را برای انجام کارهای خانهشان به کار گیرند. بنابراین افراد مسن با درآمد مناسب میتوانند فقدان حمایت اجتماعی را با بکارگیری دیگران برای کمک در کار خانه یا با مسافرت رفتن برای دیدار با بستگان یا دوستانی که در فاصلهی دور هستند، جبران نمایند. این ممکن است نتیجهی تعامل بین حمایت اجتماعی و درآمد باش. فقدان حمایت اجتماعی به تأثیرات منفی سلامتی در بین افرادی که درآمد کم دارند منجر شود (معتمدی شلمزاری و همکاران، 1381).
2-1-3 سلامت روان
ریشه لغوی واژه انگلیسی «health» در واژههای انگلیسی قدیم«haelth» و«haelp» و کلمه آلمانی قدیم «heilen» و «heilida» به معنی کل قرار دارد.
گراهام 1(1992) این ریشه لغوی را با کلمات انگلیسی «halig» و آلمانی قدیم «heilig» که به معنی مقدس است ارتباط داده است. بنابراین از نظر ریشه شناسی لغوی سالم بودن به معنی کلیت داشتن یا مقدس بودن است بدین ترتیب شامل ویژگی های معنوی و فیزیکی است. از نظر سارتریوس سلامتی غیر قابل رویت است. و مستلزم تظاهر کارکرد بخش های مستقل روانی جسمی و اجتماعی است. مانی این رویکردهای کل نگر در مورد سلامتی را به کل جهان گسترش می دهد و سلامتی بشر را از سلامتی سیاره زمین جدایی ناپذیر می داند. تودور (1996) سلامتی روان را به شرح زیر تعریف می کند. سلامت روان شامل: توانایی زندگی کردن همراه با شادی، بهره وری و بدون وجود دردسر است. سلامت روان مفهوم انتزاعی و ارزیابی نسبی گری از روابط انسان با خود، جامعه و ارزش هایش است و نمی توان آن را جدای از سایر پدیده های چند عاملی فهمید که فرد را به موازاتی که در جامعه به عمل می پردازد، می سازند. سلامت روان، شیوه سازگاری آدمی با دنیاست، انسان هایی که موثر، شاد و راضی هستند و حالت یکنواختی خلقی رفتار ملاحظه گرانه و گرایش شاد را حفظ می کنند. سلامت روان عنوان و برچسبی است که دیدگاه ها و موضوعات مختلف مانند: عدم وجود علایم احساسات مرتبط با بهزیستی اخلاقی و معنوی و مانند آن را در بر می گیرد. برای ارائه یک تئوری در مورد سلامت روان، موفقیت برون روانی کافی نیست باید سلامت درونی روانی را به حساب آوریم. سلامت روان ظرفیت رشد و نمو شخصی می باشد. و یک موضوع مربوط به پختگی است. سلامت روان یعنی هماهنگی بین ارزش ها، علایق ها و نگرش ها در حوزه عمل افراد و در نتیجه برنامه ریزی واقع بینانه برای زندگی و تحقق هدفمند مفاهیم زندگی است. سلامت روان، سلامت جسم نیست بلکه به دیدگاه و سطح روانشناختی ارتباطات فرد، محیط اشاره دارد. بخش مرکزی سلامت، سلامت روان است زیرا تمامی تعاملات مربوط به سلامتی به وسیله روان انجام می شود. سلامت روان ظرفيت كامل زندگي كردن به شيوه اي است كه ما را قادر به درك ظرفيتهاي طبيعي خود مي كند و به جاي جدا كردن ما از ساير انسانهايي كه دنياي ما را مي سازند، نوعي وحدت بين ما و ديگران بوجود مي آورد .سلامت روان، توانايي عشق ورزيدن و خلق كردن است، نوعي حس هويت بر تجربه خود به عنوان موضوع و عامل قدرت فرد، كه همراه است با درك واقعيت درون و بيرون از خود و رشد واقع بيني و استدلال (آقاجانی و اسدی نوقابی، 1381).
2-1-3-1 تعریف سلامت روان:1
پیش از پرداختن به تعریف سلامتی روان لازم است به یک نکته اشاره نماییم. سه واژه ی« بهداشت روانی» و«سلامت روانی» و « بهزیستی روانی2»گر چه دارای معانی متفاوتی هستند، ولی در مواردی بجای یکدیگر به کار می روند (هرشن سن3 و پاور4، 1988، ترجمه منشی طوسی، 1374).
کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند: «سلامت فکر عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب (میلانیفر، 1376).
بهداشت روانی یک زمینه تخصصی در محدوده ی روانپزشکی است و هدف آن ایجاد سلامت روان بوسیله پیشگیری از ابتلاء به بیماریهای روانی، کنترل عوامل موثر در بروز بیماریهای روانی، تشخیص زودرس بیماریهای روانی، پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماریهای روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس بهداشت روانی علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیش آمدهای زندگی (میلانی فر، 1376).
سلامت روانی را می توان براساس تعریف کلی و وسیع تر تندرستی تعریف کرد. طی قرن گذشته ادراک ما از تندرستی به طور گسترده ای تغییر یافته است. عمر طولانی تر از متوسط، نجات زندگی انسان از ابتلاء به بیماریهای مهلک با کشف آنتی بیوتیک ها و پیشرفتهای علمی و تکنیکی در تشخیص و درمان، مفهوم کنونی تندرستی را به دست داده که نه تنها بیانگر نبود بیماری است. بلکه توان دستیابی به سطح بالای تندرستی را نیز معنی می دهد. چنین مفهومی نیازمند تعادل در تمام ابعاد زندگی فرد از نظر جسمانی، عقلانی، اجتماعی، شغلی و معنوی است. این ابعاد در رابطه متقابل با یکدیگرند، به طوری که هر فرد از دیگران و از محیط تاثیر می گیرد و بر آنها تاثیر می گذارد. بنابراین سلامت روانی نه تنها نبود بیماری روانی است، بلکه به سطحی از عملکرد اشاره می کند که فرد با خود وسبک زندگی اش آسوده و بدون مشکل باشد. در واقع، تصور براین است که فرد باید بر زندگی اش کنترل داشته باشد وفقط در چنین حالتی است که می توان آن قسمت هایی را که در باره ی خود یا زندگی اش مساله ساز است تغییر دهد(هرشن سن و پاور،1988، ترجمه منشی طوسی،1374 ).
یهودا ( 1959، به نقل از منشی طوسی،1374 ) مواردی را برای تعریف سلامت روانی ارائه کرد:
الف) نگرش مثبت به خود ب) میزان رشد، تحول و خودشکوفایی
ج) عملکرد روانی یکپارچه د) خود مختاری یا استقلال شخصی
ه) درک صحیح از واقعیت و) تسلط بر محیط
دیگران نیز موارد دیگری را ارائه دادند ولی از نظر اسمیت1(1961، به نقل از منشی طوسی، 1374 ) همه ی این موارد، مفاهیم اصلی یکسان را برداشتند. بنابراین وی پیشنهاد کرد به جای شمردن اینگونه موارد بهتر است ابعاد بهداشت روانی بر اساس اصول زیر انتخاب شود:
الف) نشان دادن ارزش های مثبت بشری ب) داشتن قابلیت اندازه گیری و تشخیص
ج) داشتن ارتباط با نظریه های شخصیت د) مرتبط بودن با بافت های اجتماعی که برای آن تعریف و مشخص شده اند.
به این ترتیب، متخصصان بعدی کارشان را روی مفاهیمی کلی از قبیل بهنجار بودن یا بهزیستی متمرکز کردند. امروزه مفهوم مقابله2 به منزله ملاک سلامت روانی به نوشته های رشته های تخصصی گوناگون بهداشت روانی راه یافته است(هرشن سن و پاور،1988، ترجمه منشی طوسی، 1374). بعضی از محققان معتقدند سلامت روانی حالتی از بهزیستی و وجود این احساس در فرد است که می تواند با جامعه کنار بیاید. سلامت روانی به معنای احساس رضایت، روان سالمتر و تطابق اجتماعی با موازین مورد قبول هر جامعه است (کاپلان و سادوک، 1999، ترجمه پور افکاری ،1376).
سازمان بهداشت جهانی، سلامت روانی را قابلیت ایجاد ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، توانایی در تغییر و اصلاح محیط اجتماعی، و حل مناسب و منتطقی تضادهای غریزی و تمایلات شخصی، به طوری که فرد بتواند از مجموعه تضادها ترکیبی متعادل به وجود آورد، می داند. طبق تعریفی که این سازمان ارائه می دهد، وظیفه اصلی بهداشت روانی، تامین سلامت روان است تا به مدد آن بتواند قوا و استعدادهای روانی را پرورش داد. در واقع، بهداشت روانی مبتنی بر سه پایه است:
الف)حفظ و تامین سلامت روان ب)ریشه کن ساختن عوامل بیماری زا و پیشگیری از ابتلاء به بیماریهای روانی ج)ایجاد زمینه ی مساعد برای رشد و شکوفایی شخصیت و استعدادها تا حداکثر ظرفیت نهفته در آنها (آزاد، 1378).
به طور کلی شخص دارای سلامت روان می تواند با مشکلات دوران رشد روبرو شود و قادر است در عین کسب فردیت با محیط نیز انطباق یابد. به نظر می رسد تعریف رضایت بخش از سلامت روانی برای فرد مستلزم داشتن احساس مثبت و سازگاری موفقیت آمیز و رفتار شایسته مطلوب است. بنابراین هرگونه ملاکی که به عنوان اساس سلامتی در نظر گرفته می شود باید شامل رفتار بیرونی و احساسات درونی باشد(بنی جمال و واحدی، 1370).
سازمان بهداشت جهاني سلامت را به صورت بهزيستي کامل فيزيکي – رواني و اجتماعي تعريف مي کند. نه صرف فقدان بيماري و ناراحتي. سلامت در ديدگاهي کلي نگر از جنبه هاي رواني – اجتماعي و فيزيکي مورد توجه قرار مي گيرد. رابطه آن با محيط نيز در نظر قرار مي گيرد. سلامت روان شناختي نيز تعريفي است که دانشمندان روان شناختي و علوم اجتماعي و رفتاري در مورد کارآمدي و عملکرد روان شناختي متناسب انسان ارائه کرده اند. مفهوم سلامت و بيماري رواني در طول زمان تغييرات و دگرگوني هاي زيادي داشته اند. ارسطو در کتاب اخلاق مي گويد: هر انسان به اندازه اي سالم است که توانسته کنشهاي بشري را در خود توسعه دهد. از آنجا که بشر بالاترين عملکرد هوش را دارد پس بهترين زندگي، زندگي خردمندانه است و سلامت رواني يعني نوعي زندگي که استدلال بر آن کاملا حکومت کند. مفهوم طبيعت گرايانه سلامت رواني توسط ارسطو، در قرون وسطي ناديده گرفته شد، از قرن هفتم و شانزدهم سلامت روان شناختي بصورت پرهيزکاري تعريف شد. پس از قرن شانزدهم مجددا سلامت روان شناختي بصورت طبيعت گرايانه تعريف شد. همزمان با رنسانس روانپزشکي در اواخر قرن 19 سلامت روان شناختي نوعا به صورت «فقدان بيماري رواني» تعريف گرديد (احمدوند، 1382).
معمولا سلامت روان شناختي را به 3 شکل مي توان تعريف کرد: نخست معناي خودآگاهي که اين تعريف توسط فرويد (1856)، مک دوگال (1871)، جورج بركلي (1685) و بسياري از هستي گرايان و نظريه پردازان نقش مانند لورنتز – پذيرفته شده است. تعريف دوم شامل خود شکوفايي و تحقق خود مي شود، يعني بالفعل ساختن تواناييهاي روان شناختي ذاتي و دروني با استفاده از نوعي دگرگوني رواني ميسر مي شود. يونگ (1875)، آلپورت (1897)، و انسانگراياني مازلو (1908)، اين ديدگاه را پذيرفته اند (خدارحيمي، 1373).
سومين تعريف سلامت رواني حدودي است که فرد توانسته با «شبکه روابط اجتماعي پايدار» يکپارچه شود آدلر (1870)، و بسياري از جامعه شناسان اين تعريف را پذيرفته اند (خدارحيمي، 1373).
بحث درباره سلامتي و بيماري مدت مديدي است كه فكر پژوهشگران را به خود مشغول ساخته است. هنگامي كه از پزشك معروف انگليسي آسلر در اواخر قرن نوزدهم تعريف سلامتي را خواستند وي چنين پاسخ داد: «عدم وجود بيماري در فرد سلامتي است» و هنگامي كه پرسيدند پس در اين صورت بيماري چيست، آسلر بي درنگ پاسخ داد: «عدم وجود سلامتي»! (نجات و ایروانی، 1378).
محققين امروزه اعتقاد دارند كه ملامتي و بيماري يك حالت مطلق و مستقل در انسان نيست يعني بيماري و سلامتي يك «رويداد» نيستند بلكه يك «فرآيند» محسوب مي شوند. وضعيت جسماني و رواني انسان در يك طيف يا گستره قابل بررسي است. بدين معني كه انسان مي تواند در درجات و باشد گوناگون بيمار يا سلامت باشد (برکابی و خوئینی، 1382).
تعريف پزشكي از بيماري و سلامتي مشخص است. البته همان گونه كه خواهيم ديد اين تعريف دچار دگرگوني هاي بسياري شده و امروزه كمتر متخصصي به آن اعتقاد كامل دارد. ديدگاه پزشكي سنتي غربي را درباره بيماري مي توان بدين صورت خلاصه كرد. «بيماري يعني بروز اختلال يا آسيب به بافت هاي بدن كه متعاقب آن عوارض غير و مشخص ظاهر مي گردد.» اين عوارض يا نشانگان واكنش طبيعي بدن نسبت به بروز آسيب است (جوهری تیموری، 1384).
بسياري از پژوهشگران در حيطه روانشناسي نشان دادهاند كه فرد پس از شناخت اختلال و تشخيص نوع بيماري وارد مرحله اي ميشود كه در آن ايفاي نقش بيماري صورت مي گيرد. اين مرحله كه آن را «نقش اجتماعي بيماري» مي نامند بدين ترتيب است كه از نظر اجتماعي فرد بيمار بايد نقشي متفاوت از آنچه در وضعيت سلامتي دارد ايفا كند. براي مثال، بسياري از مسئوليت هاي اجتماعي و فردي از بيمار سلب مي شود، اجازه خارج شدن موقت از جامعه، انزوا و دوري جستن از برخوردها و معافيت از انجام تكاليف و وظايف فردي و اجتماعي و خانوادگي به او داده مي شود. مجوز عدم فعاليت شغلي را جامعه صادر مي كند. بيمار مجاز مي شود تا بيش از پيش ابراز احساسات كند و درد و ناراحتي خود را ابراز نمايد. در عين حال اطرافيان فرد بيمار مكلف مي شوند تا از وي نگاهداري كنند و احتياجات وي را فراهم سازند (افزايش حمايت عاطفي و اجتماعي). در مقابل اين «مجوزها» بيمار نيز موظف مي شود براي بهبود و بازگشت هر چه سريعتر به جامعه تلاش كند و همچنين موظف مي شود تا با فرايند درمان همكاري كامل داشته باشد. بيماري كه از دستورات پزشك و مسئولين اطاعت بي چون و چرا مي كند «يك بيمار خوب» شناخته مي شود. حال و صورتي كه مدت بيماري به درازا انجامد و يا در حال مثمرثمر واقع نشود به تدريج ماهيت اين نقش اجتماعي تغيير مي يابد. فرد بيمار به عنوان يك موجود ناتوان از جامعه طرد مي شود. تاريخ پزشكي بارها اين مسأله را در مورد بيماران رواني، افراد سلول و جذاميان يا بيماران مزمن و لاعلاج در ادوار مختلف نشان داده است (جوانشیر، 1383).
2-1-3-2 بهداشت روان:
بهداشت روان عبارت است از پيشگيري از بروز بيماريهاي رواني و سالم سازي محيط رواني – اجتماعي تا افراد جامعه بتوانند با برخورداري از تعامل رواني با عوامل محيط فرد رابطه و سازگاري صحيح برقرار كرده و به هدفهاي بلند تكامل انساني برسند، بهداشت رواني در تعريف سازمان جهاني بهداشت به عنوان يكي از معيارهاي لازم براي سلامت عمومي در نظر گرفته شده است. از ديدگاه اين سازمان سلامتي عبارت است از «حالت رفاه كامل جسمي، رواني و اجتماعي و نه تنها نبود بيماري» (کاپلان و سادوک، 1999، ترجمه پور افکاری ،1376). در خلال دهه 1950 تعدادي از متخصصان كوششهايي انجام دادند تا فهرستي از ملاك هاي بهداشت رواني را تهيه كنند. براي مثال در سال 1959 در مورد بهداشت رواني فهرست طبقه بندي شده زير را ارائه داد:
الف: نگرشهاي مثبت به خود
ب: ميزان رشد و نمو يا خودشكوفايي
ج: ترتيب اصلي يا عملكرد يكپارچه رواني
د: خودمختاري يا استقلال شخصي
ه: درك صحيح از واقعيت
و: تسلط بر محيط.
از نظر دوويچ (1963) ملاك هاي مهم سلامت رواني عبارت است از:
الف: شناخت خود و محيط
ب: استقلال فردي
ج: رفتار بهنجار و منطبق با معيارهاي جامعه
د: يكپارچگي شخصيت (گنجي، 1376).
نگرشهاي مربوط به خود
- تسلط بر هيجانها – آگاهي از ضعف ها – رضايت از خويشتن
* نگرشهاي مربوط به ديگران
- علاقه به دوستي هاي طولاني و صميمي – احساس تعلق به يك گروه – احساس مسئوليت در مقابل محيط انساني و مادي
* نگرشهاي مربوط به زندگي – پذيرش مسئوليت ها – ذوق توسعه علايق و امكانات – توانايي اخذ تصميم شخصي- ذوق خواب كار كردن همچنان كه در تعريف بالا مي بينيم بهداشت رواني مطلوب يعني داشتن نگرشهاي كارآمد در مورد خود، ديگران و محيط، در اين حال پاسخهاي فرد سازگارانه خواهد بود. كورسيني (2001) بهداشت رواني را چنين تعريف مي كند: «وضعيت رواني يا مشخصه هاي سلامت هيجاني، رهايي نسبي از اضطراب و نشانه ها، ظرفيت برقرايي روابط پايا و توان رويارويي منظم با استرس ها و نيازمندي هاي زندگي». در اين تعريف به نشانه ها و ارتباط آن با بهداشت رواني اشاره شده است. پس همان طور كه ملاحظه شد در ارتباط با مفهوم بهداشت رواني ديدگاهها و نظرات متفاوتي ارائه شده است. به طور كلي مي توان گفت: مفهوم بهداشت روان در ارتباط با بهزيستي، رفاه اجتماعي و سازش منطقي با پيامدهاي زندگي مطرح مي شود و مي توان آنرا نوعي قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل تضادها و تمايلات شخصي به طور منطقي عادلانه و مناسب دانست (گنجي، 1376).
2-1-3-3 تعریف بهداشت روان در فرهنگهای مختلف:
بهداشت روان سازش با فشار های مکرر زندگی می باشد و سازگاری عبارت است از ایجاد تعادل و هماهنگی رفتار فرد با محیط به گونه ای که ضمن حفظ تعادل روانی یا در ارتباط با تغییرات و دگرگونیهای محیط خودش نیز به تطابقی موثر و سازنده دست یابد لذا هر فرد به طور موفقیت آمیز باید خود را به محیط سازگار نماید و عموماً ناگزیر است که با زندگی نسبتاً سازش موثر داشته باشد ولی باید توجه داشت که هرکس دارای ظرفیت مشخص جهت تحمل فشارهای زندگی روزانه است وجود فشارهای عاطفی گوناگون خطر از هم پاشیدگی روان را افزایش خواهد و به سلامت روان لطمه وارد خواهد نمود و فرد قادر نیست رفتار موزون و هماهنگی با جامعه داشته باشد و سلامت روان خود را حفظ نماید (اختیاریامیری، 1383).
سلامت روان عبارت است از رفتار موزون و هماهنگ با جامعه، شناخت و پذیرش واقیعتهای اجتماعی و قدرت سازگاری با آنها، ارضا کننده نیازهای خویشتن به طور متعادل و شکوفایی استعداد فطری خویش می باشد. فردی از سلامت روان برخودار است که قادر باشد تا عقده های درونی خود را حل و فصل کند و با تغییرات و مقتضیات محیط طبیعی و اجتماعی خویش سازگار باشد و تلاش کند تا تندرستی و نشاط برای خود و دیگران فراهم سازد زیرا سلامت روان حالتی مساعد برای رشد و نمو از جهت بدنی، عاطفی و شعوری، بدون ایجاد مزاحمت برای دیگران است (اختیاریامیری، 1383).
سازمان بهداشت جهانی 1سلامتی را اینگونه تعریف کرده است که آن را حالت رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری می داند و همچنین این سازمان، ضمن توجه دادن مسئولین کشورها در راستا تامین سلامت جسمی، روانی و اجتماعی افراد جامعه همواره بر این نکته تاکید دارد که هیچ یک از این سه بعد بر دیگری برتری ندارد (اختیاریامیری، 1383).
مفهوم بهداشت روانی در فرانسه شعبه ای از بهداشت عمومی تلقی شده وهدف آن حفظ سلامت روح و پیشگیری از ایجاد عوامل ناراحت کننده نظیر خستگی روانی و هیجانات شدید، اعتیاد و بالاخره از ابتلا به حالات ساده روانی( نوروزها1) و یا حالات عمیق روانی( سایکوزها2) می دانند (ميلاني فر، 1376).
مفهوم بهداشت روانی بر اساس تعریف انجمن روانپزشکی آمریکا3 کاربرد و معیار و ضوابطی است که از شیوع بیماریهای روانی کاسته و سلامت روان افراد اجتماع را تامین نماید. این ضوابط شامل اقدامات و تدابیری در طب پیشگیری، تشخیص، درمان بیماری ها روانی و تسریع در برگشت آنها به اجتماع است (ميلاني فر، 1376).
سازمان بهداشت جهاني، سلامت روان را چنين تعريف كرده است بهداشت روانی در درون مفهوم كلي بهداشت جاي مي گيرد و بهداشت يعني، توانايي كامل براي ايفاي نقشهاي اجتماعي، رواني، جسمي و بهداشتي، سلامتي تنها در نبود بيماري يا عقب ماندگي نيست تعريف گينز برگ در مورد بهداشت رواني عبارت است از تسلط و مهارت در ارتباط با محيط، بخصوص در سه فضاي زندگي، عشق، كار و تفريح. استعداد يافتن و ادامه كار، داشتن خانواده، ايجاد محيط خانوادگي خرسند، فرار از مسائلي كه با قانون درگيري دارد، لذت بردن از زندگي و استفاده صحيح از فرصتها، ملاك تعادل و سلامت روان است (ميلاني فر، 1376). تعريف سلامت روان را براساس ادبيات موضوع وابسته به هفت ملاك مي داند كه عبارتند از 1- فقدان بيماري 2-رفتار اجتماعي مناسب 3- رهايي از نگراني و گناه-4 كفايت فردي و خود مهارگري 5- خويشتن پذيري و خود شكوفايي 6- تفرد و سازمان دهي شخصيت و7-گشاده نگري و انعطاف پذيري. به نظر تودور، با توجه به ادبيات موجود نمي توان باقاطعيت از ملاكهاي پذيرفته شده جهاني براي سلامت روان سخن گفت: بنابراين، سلامت روان از ديدگاه هاي گوناگوني تعريف مي شود و هر تعريفي از سلامت روان، فرضيه هاي فرهنگي ذاتي خود را داراست (لطافتی بریس،1388).
همه متخصصان متفق القولند که سلامت روان در تحول شخصیت واحد نقشی بنیادین است. تصور تحول موزون انسان بدون وجود سلامت روان غیر ممکن است. بی شک عوامل متعددی بر سلامت روان تاثیر می گذارد که فهرست کردن همه آنها دشوار است چرا که وجود تفاوتهای فردی ممکن است به تنوع در عوامل موثر بر سلامت روان بینجامد با این حال، یافته های حاصل از پژوهش ها در زمینه های زیست شناسی و عوامل اجتماعی دانش، ما را درباره عواملی که ممکن است سلامت روان تحت تاثیر قرار دهند وسعت بخشیده اند(کردتمینی، 1384).
2-1-3-4 اصول بهداشت روانی:
چنانکه قبلا ذکر شد، هدف اصلی بهداشت روانی پیشگیری است و این منظور به وسیله ایجاد محیط فردی واجتماعی مناسب حاصل می گردد. بنابراین برای هر فرد لازم است که با اصول بهداشت روانی آشنایی داشته باشد. اصول اساسی بهداشت روانی عبارت است از (شاملو، 1382).:
الف) احترام به شخصیت خود و دیگران: یکی از شرایط اصولی بهداشت روانی احترام به شخص خود است و اینکه فرد خود را دوست بدارد و به عکس، یکی از علایم بارز غیر عادی بودن، تنفر از خویش است. اصول بهداشت روانی مبتنی بر تقویت افراد است، نه تخریب شخصیت آنها، بر اساس این اصول باید نسبت به دیگران اغماض و بردباری داشت و به عوض تنبیه، تشویق را پیش بینی کرد و خلاصه اینکه، برای شخصیت افراد احترام قائل شد (شاملو، 1382).
ب) شناخت محدودیت های خود و دیگران: یکی از اصول مهم بهداشت روانی، روبرو شدن مستقیم با واقعیت زندگی است. برای رسیدن به این مقصود، نه تنها لازم است که عوامل خارجی را شناخته و بپذیریم، بلکه ضروری است تا شخصیت خود را آن طور که واقعا هست قبول نمائیم. کشمکش و خصومت با واقعیت اغلب سبب بروز اختلال روانی می گردد. شخص سالم در عین حالی که از خصوصیات مثبت و بر جسته ی خود استفاده می کند، به محدودیت ها و نواقص خود نیز آشنایی دارد. البته باید خاطر نشان کرد که اگر چه خودشناسی کاری دشوار است، ولی شناختن دیگران دشوارتر است، زیرا افراد بشر از خیلی جهات با یکدیگر متفاوتند (شاملو، 1382).
ج)پی بردن به علل رفتار: در هر عملی باید اصل علت و معلول حکمفرما باشد زیرا که از نظر علم، هیچ پدیده ای خود به خود به وجود نمی آید. از نظر علمای روان شناسی، رفتار خوب و بد وجود ندارد، بلکه هر رفتاری عللی دارد و اگر رفتاری برای فرد و جامعه مضر باشد، باید مانند برطرف کردن مرضی جسمی، سعی بر درمان آن نمود، بنابراین اولین قدم برای از بین بردن اختلال رفتار، یافتن دلیل آن است (شاملو، 1382).
د) درک اینکه رفتار، تابع تمامیت فرد است: رفتار بشر تمامیت وجود اوست. بدین معنی که هر انسانی بر اثر ارتباط خصوصیات روانی و جسمی خود دست به انجام عمل می زند. هیچ رفتاری جداگانه و در خلاء نجام نمی گیرد و هیچ عملی مستقل از سایر اعمال و خصوصیات موجود بروز نمی کند. مثلا ناراحتی های جسمانی، اختلالات روانی را باعث می شود و بالعکس، نارسائی های روانی سبب بروز علایم جسمانی خواهد شد (شاملو، 1382).
ه) شناسایی احتیاجات اولیه ا ی که سبب ایجاد رفتار و اعمال انسان می گردد: بهداشت روانی مستلزم دانستن و ارزش دادن به احتیاجات اولیه ی افراد بشر است. بعضی از این احتیاجات جسمانی است، مانند نیاز به آب و غذا و گروهی از آنها روانی می باشد مانند احتیاج به پیشرفت. بشر دائما تحت تاثیر این نیازهاست و به نسبت محرومیت و یا ارضاء آنها رفتار می کند، بنابراین زندگی او هیچ وقت در حالت سکون مطلق نیست، بلکه دائما در کشمکش و تلاش برای به دست آوردن غذا، آب، مسکن و عشق به پیشرفت موقعیت اجتماعی و امنیت جسمی و روانی است. شخصی که این اصول را بداند و بپذیرد، واقع بینانه با مشکلات زندگی مقابله کرده و دارای سلامت روانی خواهد بود (شاملو، 1382).
2-1-3-5 معيارهاي بهداشت رواني در مكتب اسلام:
معيار سلامت رواني در مكتب اسلام تحت عنوان «رشد» به كار رفته است. لغت رشد به معناي قائم به خود بودن، هدايت، نجات، صلاح و كمال آمده است.
چنانچه مشاهده مي گردد، دستيابي به حداقل رشد مجوزي براي انجام كارهاي مستقل، انجام معاملات و دخالت در دارايي تلقي شده است و در اين مورد معناي قائم به خود بودن و توانايي زندگي مستقل داشتن بيشتر مورد توجه است دستيابي به حداكثر رشد كه به طور مترادف با تكامل به كار مي رود، در حقيقت فلسفه زندگي از ديدگاه اسلام است (لشکری، 1381).
علاوه بر مفهوم كلي تكامل و رشد كه به عنوان معيار مطلوب بهداشت رواني مي توان از متون اسلامي استخراج كرد آموزشهاي گسترده اي نيز در مورد جنبه هاي مختلف كمك كننده و يا بازدارنده حركت تكاملي در اين مكتب وجود دارد كه داراي جنبه هاي علمي بسيار و در ضمن از سادگي و قابل فهم بودن و در حد گروههاي مختلف اجتماعي برخوردارند. بعضي از نمونه هاي اين آموزشها عبارتند از:
* قدرت تحمل نسبت به نظرات مختلف و گزينش ايمان به خدا و احساس تعهد و تكليف نسبت به خدا و دوري از قدرتهاي غيرخدايي
* احساس امنيت نسبت به گفتار شخصي
* انجام به موقع هر كار با توجه به شرايط زمان و مكان
* برنامه ريزي و كوشش در مورد امور مفيد و دوري از هر كار بيفايده
* قدرت تحمل نسبت به مردم و مدارا با آنها
* حسن خلق
* تقسيم وقت خود و توجه به سه نياز اصيل انسان (زندگي روزانه، معاد، لذت جويي)
* كوشش در دستيابي به علم و حكمت حتي با از دست دادن رفاه خود
* رازداري و كنترل گفتار
* عدم خودپسندي
* برداشت واقع بينانه از جهان، توجه به نشانه هاي خداوند و پند گرفتن از تاريخ و تجارب خود و ديگران (لشکری، 1381).
2-1-3-6 تعريف بهداشت رواني و سه سطح پيشگيري
بهداشت رواني عبارتند از مجموعه عواملي كه در پيشگيري از ايجاد و يا پيشرفت روند و حالت اختلالات شناختي، احساسي و رفتاري در انسان نقش موثر دارند. در سال 1964 ميلادي جرالد كپلن بر آن شد كه بر اساس طبقه بندي سطوح بهداشت عمومي كه در سال 1953 توسط هيوليدن و گورني كلارك صورت گرفته بود، بهداشت رواني را نيز در سه سطح مورد بررسي قرار دهد كه عبارتند از: پيشگيري اوليه، پيشگيري ثانويه و پيشگيري ثالثيه. پلكن پيشگيري اوليه يا نوع اول در بهداشت رواني را چنين تعريف مي كند: «كاهش در مقدار بروز موارد اختلال رواني در يك جامعه، به وسيله مقابله كردن با شرايط آسيب زا قبل از اينكه ايجاد شوند. هدف آن پيشگيري از بيمار شدن يك فرد خاص نيست. در مقابل، كوشش ميكند كه خطر ابتلاء به اختلالات را در كل جامعه مورد نظر كاهش دهد (دهقاني آراني، 1374).
تأكيد اساسي در اين بخش از پيشگيري، بر رويكرد به جامعه و جمعيت مورد نظر است كه در آن فعاليت هاي پيشگيري متوجه جمعيت «سالم» است، با اين هدف كه زمينه هاي رشد و تحول و تكامل سالم رواني را در جامعه به وجود آورد. بر اساس اين رويكرد، مفهوم پيشگيري در كودكان و نوجوانان جاذبه ويژه اي براي متخصصان بهداشت رواني به ويژه روان شناسان داشته است (دهقاني آراني، 1374).
پيشگيري اوليه
اشاره دارد به كاربرد روشها و ابزاري كه در جلوگيري از ظهور بيماري موثر هستند و رفتارهاي مثبت را تقويت مي كنند. هدف مداخله در مرحله پيشگيري اوليه جلوگيري از شروع بيماري يا اختلال است، به نحوي كه احتمال وقوع آن را در مقطع زماني خاص كاهش دهد. اين هدف زماني به دست مي آيد كه عوامل سبب زا را از بين ببريم، از انتقال و شيوع بيماري جلوگيري كنيم، عوامل خطرزا را كاهش دهيم، مقاومت را بالا بريم و سلامتي را از طريق ايجاد شرايط محيطي مناسب افزايش دهيم (دهقاني آراني، 1374).
در اساس، پيشگيري اوليه را مي توان در دو دسته از فعاليت هاي عمده خلاصه كرد:
1- فعاليت هايي كه از ايجاد بيماريها يا اختلالات رواني جلوگيري مي كنند (منظور مراقبت هاي ويژه است).
2- مداخله هاي تحقيقي براي تقويت و تحكيم سلامتي جسمي و رواني.
پيشگيري ثانويه
عبارت است از مداخله زودهنگام در شناخت و درمان سريع نشانگان يك بيماري يا اختلال با اين هدف كه از شيوع و گسترش آن (از نظر تعداد مورد) توسط كوتاه كردن مدت آن كاسته شود. بنابراين هدف شامل مراحل زير مي گردد: 1- كاهش علائم اختلال (كم كردن درد و رنج) 2- محدود كردن ادامه اختلال و رساندن آن به كمترين ميزان شيوع. بر اساس نظر يكي از محققان پيشگيري به نام كاون، دو روش اساسي در پيشگيري ثانويه وجود دارد: 1- شناسايي زودهنگام و سريع هر گونه علائم اختلال به منظور مداخله و درمان تخصصي و جلوگيري از عواقب تداوم اختلال 2- شناسايي نشانه هاي اختلال در تاريخچه رشد و تكامل فرد به منظور تأمين كوتاه ترين و موثرترين روش درمان و پيشگيري (دهقاني آراني، 1374).
پيشگيري ثالثيه
عبارت است از كاستن از گسترش عوارض جنبي كه در حاشيه يك بيماري يا اختلال اصلي وجود دارد (كه اغلب ماهيت مزمن دارد). اين بخش اشاره دارد به فعاليت هاي توان بخشي كه افرادي را كه قبلاً به بيماريهاي مزمن رواني طولاني مدت هستند، قادر مي سازد كه با حداكثر تواناييهاي جسماني و رواني و اجتماعي خود فعاليت كنند. در اين راستا آموزش مهارتهاي شغلي و اجتماعي بسيار مفيد واقع ميشود.
در سال 1982 جورج البي ، يكي از پيشكسوتان بهداشت رواني در دنيا كوشيد تا مفاهيم پيشگيري از شيوع بيماري جسمي را در مورد اختلالات رواني به كار برد. او معادله اي را كه در زير مشاهده ميشود ارائه داد كه بر اساس آن مي توان نقش هاي جامعه، متخصصان و افراد را دستيابي به روشهاي پيشگيري از شيوع و گسترش بيماري يا اختلال رواني تعريف كرد. البي معتقد است كه كاستن از شيوع اختلالات رواني و نابهنجاري هاي رفتاري را مي توان با كم كردن صورت و يا ازدياد مخرج در معادله اي كه او داده است، ميسر كرد. به نظر او كاستن از استدلال و افزايش سه عامل مهارت سازگاري، عزت نفس و گروههاي حمايت كننده منجر به كاهش شيوع اختلال رواني مي گردد. اين امر به ويژه در مورد كودكان و نوجوانان مصداق بيشتري دارد (دهقاني آراني، 1374).
2-1-3-7 خصوصیات افراد دارای سلامت روانی:
بنابر تحقیقات انجمن ملی بهداشت روانی، افراد دارای سلامت روانی دارای خصوصیات زیر هستند:
آنان احساس راحتی می کنند، خود را آنگونه که هستند می پذیرند، از استعدادهای خود بهره مند می شوند، نگرانی، ترس واضطراب و حسادت کمی دارند و دارای اعتماد به نفس می باشند. سیستم ارزشی آنان از تجارب شخصی خودشان سرچشمه می گیرد. احساس خوبی نسبت به دیگران دارند، به علایق افراد دیگر توجه می کنند و نسبت به آنها احساس مسئولیت نشان می دهند. سعی نمی کنند بر دیگران تسلط یابند. آنها با مشکلات روبرو می شوند و نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت می کنند. محیط خود را تا آنجا که ممکن است شکل می دهند و تا آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار می شوند (بنی جمال و واحدی، 1370).
تحقیقات متعددی در خصوص سلامت روانی انجام گرفته است که برخی از این تحقیقات رابط بین سلامت روانی و خانواده و همچنین ازدواج مجدد را مورد بررسی قرار داده اند، پس لازم است تحقیقاتی که در این زمینه انجام گرفته است مورد بررسی قرار گیرند.
در مطالعه ای که تحت عنوان مقایسه ی بهداشت روانی بین دانشجویان مجرد و متاهل خوابگاهی انجام گرفت به شرح زیر می باشد. نمونه تحقیق مذکور120 نفر(60 نفر مجرد و60 نفر متاهل ) می باشد که به صورت تصادفی انتخاب شده اند و نتایج نشان داد که بین دانشجویان مجرد و متاهل نمره کل سلامت روانی(یعنی از نظر اضطراب، افسردگی، اختلال در کارکرد اجتماعی و علایم جسمانی) تفاوت معنی داری وجود ندارد. محقق علت معنی ندار بودن دو گروه از لحاظ سلامت روان را به علت وجود عوامل مزاحم مانند نمونه های انتخاب شده هر دو گروه خوابگاه دانشجویی زندگی می کنند و چون هر دو گروه از خانواده همسرشان دور هستند وهمچنین مشکلات مربوط به خوابگاه ها و مشکلات خاص خود دانشجویان می داند (اختیاری امیری، 1383).
در تحقیقی که تحت عنوان: بررسی رابطه ی عملکرد خانواده و سلامت عمومی فرزندان انجام گرفت. نتایج نشان داد که بین عملکرد خانواده به طور کلی و سلامت عمومی دانش آموزان رابطه معنی داری وجود دارد. از میان متغییرهای عملکرد خانواده، بین میزان همبستگی خانواده و سلامت عمومی دانش آموزان رابطه مثبت و معنی داری به دست می آمد. بین میزان ابزار و بیان خود و سلامت عمومی دانش آموزان نیز رابطه ی مثبت و معنی داری مشاهده شد. نتایج بدست آمده چه در ابعاد نظری وچه در بعد تحقیقاتی نشانگر این است که نحوه ی تعاملات درون خانواده با میزان سلامت عمومی فرزندان آنها در ارتباط است (احمدیرقآبادی، 1384).
در تحقیق دیگری که تحت عنوان: ارتباط بین سازگاری خانواده با سلامت روانی و سطح رضاء نیازهای روانشناختی فرزندان نوجوان انجام گرفت. نتایج نشان داد که عملکرد خانواده در ابعاد شش گانه حل مشکل، ارتباط نقش همراهی عاطفی و کنترل عاطفی و نیز عملکرد با مشکلات روانی(شکایت جسمانی، ناسازگاری اجتماعی، اضظراب و افسردگی) همبستگی مثبت و معناداری وجود دارد. به صورتی که هر چه عملکرد خانواده ضعیف تر باشد مشکلات روانی نیز بیشتر خواهد شد. همچنین عملکرد با میزان احساس نیازهای روانی، آزادی عمل، شایستگی و ارتباط، همبستگی منفی معناداری داشت. به صورتی که هر چه عملکرد خانواده ضعیف تر باشد، عدم ارضای نیازهای روانی، ارتباط، شایستگی و آزادی عمل نیز بیشتر خواهد بود. یافته دیگر نشان داد که عملکرد کل، آمیزش عاطفی و همراهی عاطفی خانواده ها با مقیاس ،تفاوت معنی داری نداشت، اما حل مشکل ارتباط کنترل رفتار و نقش ها با جامعه، تفاوت معنی داری داشت و ضیعف تر بود. نتایج تحقیق بیانگر اهمیت تاثیر پذیری فرزندان از ناساگاری والدین و محیط ناآرام خانواده بود ونتایج نشان داد که چنانچه خانواده به وظایف خود عمل نکند، سلامت روانی روزه مره فرزندان، ارتباط کلامی و غیر کلامی اعضاء الگو های رفتاری مناسب و نهایتاً تعیین قواعدی برای کنترل رفتار، دارای عملکرد ضعیف هستند (رحیمینژاد و پاکنژاد، 1383).
در پژوهشی که در شهر اهواز تحت عنوان: مقایسه ی سلامت روان زنان در خانواده های تک همسره با زنان در خانواده های چند همسری انجام گرفت. نتایج نشان داد که احتمالاً فشار روانی ناشی از چند همسر داشتن یک مرد، بتدریج تعادل روانی زنان چنین خانواده هایی را بر هم زده و آنها را مستعد ابتلاء به بیماریهای روانی می کند. آشتفگی ناشی از بر هم خوردن شکل طبیعی خانواده منجر به عقاید ضد سازشی و کاهش رضایت از زندگی، عصانیت، عدم کنترل رفتار و ... خواهد شد (علیپور، 1383).
همچنانکه در جریان طبیعی رشد جوانان در صدد تثبیت هویت بزرگسالانه ای برای خود هستند سطوح مختلف افسردگی و استرس مرتبط با مشکلات در میان نسل جوان در حال گسترش است علاوه بر این اسمیت1 و راتر2 (1995) گزارش کرده اند که از سال 1945، اختلالات روانی، اجتماعی که در برگیرنده ی افسردگی، اختلالات تغذیه، و رفتار های خودکشی است در بزرگسالان به طور اساسی شیوع بیشری یافته است. همچنین بر اساس گزارش سازمان بهداشتی، طی ده سال گذشته، تعداد جوانانی که بیمار تشخیص داده شده و به بیمارستان های روانی ارجاع داده شده اند افزایش قابل ملاحظه ای یافته است. پژوهشی که روی جوانان 18 ساله در اسکاتلند انجام شده است نشان می دهد که 3/1 پسران و 5/2 دختران دارای اختلالات روانشناختی هستند (بهرامیاحسان، 1381).
نتایج مطالعه ات تطبیقی که در سه کشور اروپایی انجام شده است حکایت از آن دارد که حدود 27 درصد افراد از افسردگی رنج می برند. همچنین کاچر3 (1994) گزارش کرده است که بین10 تا 15 درصد جوانان دارای مشکلات رجدی هیجانی، رفتاری هستند (بهرامیاحسان،1381).
2-1-3-8 نقش خانواده در تامین سلامت روان:
پایه های ریشه روانی و رفتار اجتماعی کودکان و احساس ایمنی و ارضای عاطفی در سالهای نخستین کودکی پایه ریز ی می گردد اولین محیط اجتماعی برای انسان خانواده است که درآن شخصیت هر فرد پایه گذاری می شود و خانواده دو امر مهم را برعهده دارد یکی ساخت فرد به عنوان یک انسان و دیگری انتقال میراث انسانها به نسل بعدی است. درخانواده افراد تشریک مساعی می کنند. تحت تاثیر یکدیگر قرار می گیرند و موجبات نمودپیشرفت شخصیت کلیه افراد در خانواده فراهم می شود. خانواده می بایست کانون گرم و محبت آمیز به وجود آورد و زندگی خود را بر مبنای محبت و پذیرش، احترام متقابل و زندگی مسالمت آمیز بنا کند. زیرا خانه اولیه مرکز آموزش اخلاقی، تربیتی ،اقتصادی، مذهبی،هنری و بهداشتی انسان است، عدم توجه والدین به سالم سازی محیط روانی و عاطفی کودکان و نوجوانان و فقدان روابط مناسب در بیشتر موارد آنان را با کمبود های عاطفی و مشکلات روانی گوناگون روبرو می سازد و احتمال اینکه این کودک در آینده به اختلالات رفتاری و روانی خانواده، انگیزه اصلی آشفتگی های روانی و نشر خوبیهای مثل عصیان های جوانی فحشا و اعتیاد دانسته شده است (مفیدی، 1376).
2-1-3-9 نظریات مرتبط با سلامت روانی:
جامعه شناسان و روان شناسان بصیرت ها و رهنمودهای عمده ای را برای مطالعه سلامت روانی ارائه داده اند و سلامت روانی را یک مورد مهم می دانند بر نظریات برخی از آنها به طور اختصار اشاره می کنیم:
2-1-3-9-1 نظریه ی زیگموند فروید:
به عقیده فروید ویژگی های خاصی برای سلامت روانشناختی ضرورت دارد. نخستین ویژگی هشاری (خود آگاهی) است. بعضا هر آنچه که ممکن است در ناهشیاری (ناخودآگاهی) موجب مشکل شود بایستی خودآگاه شود. وا پس زنی های ناخودآگاه و غیر ضروری بایستی دگرگون شوند و انرژی صرف شده برا ی نگهداری آنها در ناخودآگاه بایستی به « من» باز گردانیده شود. تجارب کودکی ناخودآگاه بایستی گشوده شوند و از این طریق به فردکمک شود تا شیوه ارضای کودکانه را رها نماید. درنهایت، خود آگاهی حقیقی ممکن نیست مگراینکه کنترل غیرواقعی و غیر ضروری یازاید « من برتر» درهم شکسته شود. زیرا گنجایش ناخودآگاه من برتر بازتابی از این تحریم ها، ممنوعیت و ایده ال های والدین فرد است و این مسایل در انسان نوعی احترام غیرمنطقی و انعطاف پذیر جایگزین وجدان سخت گیر و اخلاقی می شود. این بدین معنی نیست که اگر کنترلهای ناخود آگاه من برتر تضعیف شوند و خواسته های واپس رانده خودآگاه شوند می توانیم زندگی لذت آوری را شروع کنیم. خود آگاهی لذت طلبی نیست، خودآگاهی عنصر اصلی سلامت روانشناختی است و در شخص بالغ نتیجه واپس زنی تمایلات غریزی جایگزین محکومیت آنها می شود. به نظر فروید خود آگاهی برای سلامت روانشناختی کفایت کننده نیست. در نتیجه فرد بیگانگی منطقی از علاقمندی ها و اشتقیاقات عمومی را معیار نهایی سلامت روانشناختی می داند(کورسینی، 1973).
2-1-3-9-2 نظریه ی آدلر:
بنا بر نظریه آدلر فرد برخودار از سلامت روانشناختی، توان و شهامت یا جرات عمل کردن را برای نیل به اهدافش دارد. چنین فردی جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد. فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. فرد دارای سلامت روان مطمئن و خوش بین است و ضمن پذیرفتن اشکالات خود در حد توان اقدام به رفع آنها می کنند(کورسینی، 1973). فرد دارای سلامت روان به نظر آدلر روابط خانوادگی صمیمی و مطلوبی دارد و جایگاه خودش را در خانواده و گروههای اجتماعی به درستی می شناسد. فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است. عالی ترین هدف شخصیت سالم به عقیده آدلر تحقق «خویشتن» است. فرد سالم مرتباً به بررسی ماهیت اهداف و ادراکات خویش می پردازد و اشتباهاتش را برطرف می کند. چنین فردی خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها. آفرینش گری وابتکار فیزیکی از دیگر ویژگیهای سلامت روانشناختی است. فرد سالم از اشتباهات اساسی پرهیز می کند و اشتباهات اساسی شامل تعمیم افراطی، اهداف نادرست و غیر ممکن، درک نادرست و توقع بی مورد از زندگی، تقلیل یا انکار ارزشمندی خود، ارزشهای و باورهای غلط می باشد. فرد سالم دارای علاقه اجتماعی و میل به مشارکت اجتماعی است. چنین فردی سعی در کاستن عقده حقارت خود دارد و به دنبال غلبه و چیرگی بیشتر بر بی جراتی است و در نهایت چنین فردی موفق می شود که انگیزه ها نامطلوب خود را دگرگون سازد(کورسینی، 1973).
2-1-3-9-3 نظریهی سالیون:
ویژگی های سلامت روانشناختی از دیدگاه وی عبارتند از:
1-شخصیت برخورد از سلامت روانشناختی«انعطاف پذیری» است و با توجه به موقعیتهای بین فردی نوین، در روابط اش با دیگران به طور متناسب تغییر پذیر است. 2-فردسالم قادر به تمایز گذاری بین افزایش و کاهش«تنش» است و رفتار او در جهت کاهش تنش معطوف می شود. 3-به گفته سالیون شخصیت سالم بایستی بنا به گفته چارلز اسپیرمن در حال«آموزش و فراگیری روابط و ارتباطات»می باشد.4- زندگی شخص برخوردار از سلامت روان، دارایی جهت یافتگی است. بدین معنی که امیالش را به نحوی یکپارچه می سازد که منجر به رضایتمندی شود یا اضطراب او را نسبتاً کم کند یا از بین ببرد. ما برای این شخصیت سالم کسی است که دستگاه روانی او حداقل تنش را داشته باشد و چنین فردی معمولاً روابط اجتماعی انعطاف پذیر، واقعی و اعتماد آمیز دارد (سالیوان، 1953).
2-1-3-9-4 نظریه ی کارل راجرز:
به عقیده راجرز آفرینندگی مهمترین میل ذاتی انسان سالم است همه چنین شیوه ای خاصی که موجب تکامل و سلامت فرد می شود و به میزان قسمتی بستگی دارد که کودک در شیرخوارگی دریافت کرده است. ارضای توجه مثبت غیر مشروط و دریافت غیر مشروط محبت تایید دیگران برای رشد و تکامل سلامت روانی افراد با اهمیت است. شخصیت های سالم فاقد نقاب، ماسک هستند و با خودشان رو راست هستند. چنین افرادی آمادگی تجربه را دارند.
به عقیده راجرز اساسی ترین خصوصیت سالم زندگی هستی داراست یعنی آماده است که در هر تجربه ساختاری را در یابد و بر اساس مقتضیات تجربه لحظه بعد ی به سادگی دگرگون شود. انسان سالم به ارگانیزم خودش اعتماد می کند. هر چه سلامت روان انسان بیشتر باشد آزادی عمل و انتخاب بیشتری را احساس و تجربه می کند، انسان سالم محدودیت فکری و عمل خویشتن را آزادانه انتخاب می کند. انسان سالم آفرینش گری دارد زیرا انسان خلاق با محدودیت های اجتماعی و فرهنگی هماهنگی و سازش منقعلانه ندارد، تدافعی نیست و به تمجید وستایش دیگران نیز دلخوش نمی کند (ریف و کیس، 2002).
2-1-3-9-5 نظریهی آلبرت الیس:
الیس در پیدایش بیماری عاطفی یا سلامت روانشناختی هر سه عامل فیزیولوژیکی، جسمانی و روانشناختی را مورد توجه قرار می دهد. الیس از لحاظ گرایشهای انسانی تا حدودی زیاد با مازلو شباهت دارد. به نظر سلامت روانی انسان از تمایلات ذاتی و نامطلوب هر انسانی برای نیاز مفرط به برتری از دیگران و همه فن حریف شدن، توسل به عقاید احمقانه و بدبینانه، پرداختن به تفکرات آرزومندانه و توقع خوش رفتاری و خوبی مداوم ازدیگران، محکومیت خویشتن و تمایلات عمیق به زود رنجی و آشفتگی ناشی می شود. اگر انسان به این تمایلات طبیعی و در عین حال ناسالم خودش نرسد، دیگران و دنیای خارج را مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهد. الیس معتقد است که افکار منطقی وعقلی و عواقب و پیامدهای منطقی منتهی می شود و در نتیجه به سلامت روانی فرد ختم می شود (الیس، 1988). به طور خلاصه ویژگیهای سلامت روانشناختی ازدیدگاه الیس عبارتند از:
1- عشق ورزیدن به دیگران و جویای محبت آنان شدن، اما فرد سالم در جستن محبت دیگران افراط نمی کند.
2- انجام دادن کار به خاطر نفس کار نه به خاطر دیگران لذت بردن از فعالیت خود نه از نتایج آن، فرد سالم با این عمل به سوی کمال حرکت می کند.
3- طبیعی بودن، ناکام شدن و در صورت عدم توانایی مقابله با ناکامی انسان سالم آن را می پذیرد. انسان سالم در هنگام ناکامی موقعیت را تخریب نمی کند بلکه سعی دارد آن را به صورت عینی ادراک نماید.
4- نسبت ندادن شکستها به عوامل بیرونی چون موارد بیرونی به خودی خود موجب اختلال و ناسلامتی نمی شوند مگر این که فرد تلقین به نفس نماید.
5- عدم ترس شدید از خطر های بالقوه انسان سالم سعی می نمایند تا حد امکان احتمال خطر را کاهش می دهد ولی از آن بیش از حد بینماک و هراسناک نمی شود.
6- تلاش برای کسب استقلال و مسئولیت و عدم روگردانی ازکمکهای دیگران در صورت لزوم.
7- انجام وظیفه محوله از خصوصیات انسان سالم است. فرد سالم زندگی را همراه با مسئولیت و حل مشکلات آن لذت می داند.
8- فرد سالم بیش از آن که به گذشته فکر کند به حال و وضعیت موجود یعنی« اینجا واکنون» توجه دارد.
9- کمک کردن به دیگران و نگران در مورد مشکلات دیگران، در صورت عدم توفیق کمک به دیگران وضعیت آنها و مشکل آنان را می پذیرد.
10- فرد سالم به هر مشکل راه حلهای مختلفی را درنظر دارد و سعی دارد که بهترین راه حل در حد توانش انتخاب کند. به نظر فرد سالم راه حلهای موجود نسبی هستند و بر حسب موقعیت تغییر پذیر هستند.
11- فرد سالم و نگرش ها و رفتارش« الزام و اجبار» ندارد و می تواند خودش را از قید و بندها رها نماید و در جهت سلامتی نفس حرکت کند (مهرابزاده و همکاران، 1380).
2-1-3-10 نظریات نوین مبتنی بر شناخت درمانی:
افراد دارای سلامت روان معتقد به یک سیستم اعتقادی و ارزشی هستند و خصوصیات نظام و اعتقاد او نیز منطبق با ادراک او از واقعیات است. طرز تفکر چنین فردی فاقد خصوصیات تعمیم پذیری، مبالغه کردن، فیلتر ذهنی و... است. فرد دارای سلامت روانشناختی به جنبه ها ی مثبت خود به اندازه کافی و به صورت واقع بینانه توجه می نماید. چنین فردی در حیطه طبیعی خودش گام بر می دارد و نهایتاً صادقانه مسئولیت رفتار و تفکرش را می پذیرد (کارسون، 1999)
2-1-3-10-1 نظریهی ویلیام گلاس:
انسان سالم بنابر به نظریه گلاس کسی است دارای ویژگی های زیر می باشد:
1-واقعیت را انکار نکند ودرد و رنج موقعیت ها را با انکار کردن نادیده نگیرد، بلکه با واقعیت ها به صورت واقع گرایانه ای روبرو شود.
2-هویت موفق داشته باشد یعنی هم عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند. هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تایید کنند.
3-مسئولیت زندگی و رفتارش را بپذیرد و به شکل مسئولانه رفتار کند. پذیرش مسئولیت کامل ترین نشانه سلامت روانشناختی است.
4-توجه او به لذت دراز مدت تر، منطقی تر و منطقی باموقعیت باشد.
5- بر زمان حال وآینده تاکید نماید نه بر گذشته و تاکید ای بر آینده نیز جنبه دور نگری داشته باشد نه به صورت خیال پردازی باشد. واقعیت درمانی گلاس نیز بر سه اصل: قبول واقعیت، قضاوت در درستی یا نادرستی رفتار و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص این سه اصل تحقق یابد نشانگر سلامت روان- شناختی است (بکمن، 1991).
2-1-3-10-2 نظریهی اسکنیر:
سلامت روانی و انسان سالم به عقیده اسکنیر معادل بارفتار با قوانین و ضوابط جامعه است و چنین انسانی وقتی با مشکل روبرو شوند از طریق شیوه اصلاح رفتار برای بهبود و بهنجار کردن رفتار خود واطرافیانش به طور متناوب استفاده می جوید تا وقتی که به هنجار مورد پذیرش اجتماع برسد، به علاوه انسان سالم بایستی آزاد بودن خودش را نوعی توهم بپندارد و بداند که رفتار او تابعی از محیط است و هر رفتار توسط حدودی از عوامل محیطی مشخص گردد. انسان سالم کسی است که تاییدات اجتماعی بیشتری به خاطر رفتارهای متناسب از عوامل متناسب ازدیدگاه اسکینر این باشد که انسان بایستی از علم، نه برای پیش بینی بلکه برای تسلط بر محیط خودش استفاده کند. دراین معنا فرد سالم کسی است که بتواند با هر روش بیشتر ازاصول عملی استفاده کند و به نتایج سودمندانه تری برسد و مفاهیم ذهنی مثل امیال، هدفمندی، غایت نگری و غیره را کنار بگذارد (اسکینر، 1973).
2-2 پیشینهی پژوهش
2-2-1 پیشینهی خارجی
سالوی و همکاران (2002) رابطه هوش هیجانی ومقابله با استرس را بررسی کرده وبه این نتایج رسیده اند که رابطه مثبت و معناداری بین درک هوش هیجانی وکارکرد بین فردی وکارکرد روان شناختی وجود دارد. همچنین کیاروچی وهمکاران(2000)عنوان کرده اند که هوش هیجانی رابطه بین استرس وانطباق روان شناختی را تعدیل می کند.(انطباق روان شناختی:ویژگی هایی است که با افسردگی،ناامیدی و عقاید خودکشی ارتباط دارند.
پژوهش با عنوان «هوش هيجاني رابطه بين استرس و سلامت رواني را تعديل مي كند» (سياروچي و همكاران، 2002، به نقل از نوري، 1383) در دانشگاه ولونگونگ استراليا بر تعداد 302 نفر از دانشجويان اين دانشگاه در يك مطالعه مقطعي شامل ارزيابي استرس زندگي، هوش هيجاني خود گزارش دهي و هوش هيجاني عيني و سلامت رواني مي شد، انجام شد. تحليل رگرسيون مشخص كرد كه استرس با اين موارد در ارتباط است:
1- گزارش افسردگي بيشتر، نااميدي و انكار خودكشي در افرادي كه در مقايسه با سايرين از ادراك هيجاني بالاتري برخوردار بودند.
2- گزارش افكار خودكشي بيشتر در بين آنهايي كه در اداره، تنظيم و ادراك هيجانات ديگران ضعيف بودند.
اسپنس و ديگران (2003)، به منظور بررسي اين كه هوش هيجاني و خود يكپارچه سازي پيش بيني كنندهی مهمي در بهزيستي هيجاني است، پژوهش را در استراليا انجام دادند. به اين منظور آزمون هوش هيجاني و آزمون خود يكپارچه سازي بر روي 95 دانش آموز توسط ميزان پاسخ هايشان براي تلاش شخصي انجام شد. وي چنين فرض كرد كه تأثير خود يكپارچه سازي هدف و صنعت هوش هيجاني در حس بهزيستي افراد موثر است. تحليل همبستگي نشان داد افرادي كه سطح بالايي از هوش هيجاني را گزارش كرده اند در مفهوم نظام هاي خود يكپارچه شده اهداف شخص بيشتر سازگار بودند و خرده مقياس تنظيم خلق در هوش هيجاني و تنظيم هويت در خود يكپارچه سازي اهداف مي تواند پيش بيني كننده بهزيستي هيجاني باشد، اين نتايج نشان مي دهد كه تجارب هيجاني كه تجارب هيجاني كه توانايي تنظيم هيجانات را دارند به واسطه جايگزين كردن تلاشهايي كه متناسب است با ارزشها و عقايد اصلي شخص، در بهزيستي هيجاني تأثيرگذار هستند.
فارنهام (2003)، براي بررسي هوش هيجاني و شادكامي تحقيقي را در انگلستان انجام داد. به اين منظور تعداد 88 شركت كننده مرد و زن با ميانگين سني 89/19 ساله مورد مطالعه قرار گرفتند. بر اين افراد آزمونهايي مربوط به هوش هيجاني، شادكامي، شخصيت و قابليت هاي شناختي انجام شد. نتايج تحقيقات نشان داد كه رابطه قوي بين شخصيت و شادكامي به ويژه در مقياس هاي نوروزگرايي و برونگرايي شخصيت وجود دارد. همچنين رابطه قوي هوش هيجاني و شادكامي بيشتر از 50% كل واريانس در شادكامي را تبيين كرد. افرادي كه هوش هيجاني بالايي دارند اعتقاد دارند كه با هيجاناتشان مرتبط هستند و اين كه مي توانند هيجاناتشان را كنترل كنند و راههاي ترقي و بهزيستي را افزايش دهند تا اين كه بتوانند از سطح بالاي شادكامي بهره مند و از زندگي لذت ببرند. سپس اين نتيجه نيز بدست آمد كه هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده مثبتي از شادكامي باشد، البته به صورت تجربي رابطه بين هوش هيجاني و شادكامي مشخص شده است.
براكت و ديگران (2004) ، در يك پژوهش بر روي 330 نفر از دانشجويان دانشگاه رابطه بين هوش هيجاني و رفتارهاي زندگي را بررسي كردند. آزمون هوش هيجاني براي دريافت اطلاعاتي در 5 صفت بزرگ شخصيتي روي مقياسهاي دامنه زندگي با عناوين رفتارهاي خود مراقبتي، روابط درون شخصي، فعاليت هاي دانشگاهي و سرگرمي هاي اوقات فراغت اجرا شد. در اين پژوهش و با اين جامعه آماري نمره زنان در هوش هيجاني به طور معناداري از مردان بالاتر بود. هوش هيجاني پايين مردان اصولاً براي عواطف ادراكي و استفاده از عواطف براي تسهيل تفكر در مردان ناتوان بود و با برون داده هاي منفي وابسته بود، كه شامل سوء استفاده از داروهاي غيرمجاز و الكل، انحراف رفتاري، ارتباط اندك با دوستان مي شد. در اين پژوهش و در اين نمونه هوش هيجاني به طور معناداري با ناسازگاري و رفتارهاي منفي براي مردان دانشجو نيست به زنان همبستگي معنادار را نشان داد.
كافتسيوس (2003)، در پژوهش جهت بررسي قابليت هاي هيجاني و دلبستگي در مسير زندگي آزمون هايي را بر روي 239 بزرگسال بين سنين 19 تا 66 ساله انجام داد. در اين مطالعه رابطه بين ادراك و تشخيص دلبستگي و هوش هيجاني به آزمون گذاشته شده است، از قبيل مجموعه توانايي هاي مديريت، ادراك، تسهيل، درك و فهم هيجانات. پس از تحليل نتايج مشخص شد كه دلبستگي رابطه مثبتي با همه خرده مقياس هاي هوش هيجاني (به جز ادراك هيجاني) و نمره كلي هوش هيجاني داشت. هم چنين در اين پژوهش مشخص شد كه افزايش سن موجب افزايش سطوح قابليتهاي هوش هيجاني مي شود و همچنين زنان در سطوح ادراك هيجاني از مردان بالاتر بودند.
انجلبرگ و ديگران (2003) ، به منظور بررسي بين هوش هيجاني، شدت عاطفه و قضاوت اجتماعي پژوهشي را روي 282 نفر پاسخ دهنده پسر و دختر دانشگاه اقتصاد با ميانگين سني 5/20 سال انجام داد. در اين پژوهش ادراك هيجاني كه به صورت قضاوت صحيح از ديگران در شرايط احساسي معمولي و شديد عملياتي سازي شده بود نقش مهمي داشت، يك تشخيص صحيح و درست از احساسات ديگران بايستي از طرفي با واكنش بسيار شديد به محركهاي محيطي و از طرف ديگر به قضاوت اجتماعي ارتباط داشته باشد، تحليل نتايج اين پژوهش نشان داد كه ادراك هيجاني (كه مولفه هم هوش هيجاني است) با دقت بيشتر در ارزيابي خلقياتي كه توسط ديگران تجربه مي شود ارتباط دارد. يافته هاي ديگر اين پژوهش نيز نشان داد كه موفقيت در قضاوت صحيح اجتماعي با دقت ادراكي بيشتر در تغيير خلقيات ديگران رابطه دارد و اين نظريه مهم كه ادراك هيجاني كه عامل بالقوه اي براي سازگاري در سطوح اجتماعي است، شدت و قوت پيدا مي كند. بر اساس اين مطالعه مشخص شد كه هوش هيجاني موجب ارزيابي دقيقتري از خلقيات ديگران مي گردد. توانايي در ارزيابي خلقي ديگران كه شامل دقت بيشتر در ادراك خلقيات ديگران مي باشد، قطعاً وابسته به توانايي هيجاني است كه باهوش هيجاني رابطه دارد.
پاركر و ديگران (2004)، در پژوهشي بر روي 372 دانشجوي سال اولي ارتباط بين هوش هيجاني و دستيابي به دانشگاه را مورد بررسي قرار داد. بر اساس يافته هاي اين پژوهش مشخص شد كه ابعاد مختلف هوش هيجاني رابطه قوي با موفقيت در دانشگاه دارد. دانشجويان سال اول دانشگاه به دليل اين كه با فشارهاي رواني زيادي برخورد مي كنند و اين كه همه آنها در برابر اين عوامل استرس زا، چهره هاي متفاوتي به خود مي گيرند. بعضي روابط جديدي را به وجود مي آورند، بعضي اصلاحاتي را در روابط شان با خانواده و اطرافيان به وجود مي آورند و بعضي عادتهاي مطالعاتي جديدي را براي محيط دانشگاهي فرا ميگيرند و به علاوه اين كه آنها بيشتر اين نكته را مي آموزند كه چگونه از بزرگسالان خود مستقل باشند. نمرات پايين آنها در هوش هيجاني در اختلاف ارزيابي درست و دقيق از بيان و اظهار هيجان در تنظيم موثر و سودبخش تجارب هيجاني و قابليت استفاده از احساسات در هدايت رفتار تشريح شد. موفقيت در دانشگاه با ابعاد هوش هيجاني (قابليت هاي درون فردي، قابليت هاي سازگاري و قابليت مديريت استرس) كه در سال اول ورود به دانشگاه ارزيابي شده بود، رابطه قوي داشت. در مجموع اين موضوع دريافت شده بود كه اين متغيرها پيش بيني كننده قوي در تشخيص دو موضوع موفقيت تحصيلي در دانشگاه 82% و ناموفق بودن در دانشگاه 91% در سال اول دانشگاه ميباشد. نتايج اين پژوهش ارتباط كاملاً قوي قابليت هاي درون فردي، مديريت استرس و سازگاري كه عوامل مهمي در انتقال موفق از دبيرستان به دانشگاه و در دانشگاه نيز مي باشد را پيشنهاد مي كند.
هانت و اوانس (2004)، پژوهشي را انجام دادند بر روي 414 شركت كننده مرد و زن با ميانگين سني 36 سال كه رويدادهاي استرسزايي را تجربه كرده بودند، به منظور بررسي اين كه آيا هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده چگونگي پاسخ افراد به تجارب استرس زا باشد. نتايج اين پژوهش نشان داد كه شركت كنندگان با نمرات بالا در مقياس تأثير واقعه (در حوادث تأثير زيادي مي پذيرند) نشانه هاي روان شناختي كمتري را درباره تجربه آسيب زا خودشان گزارش كردند. اين افراد (خود نظاره گر) در نمرات مقياس تأثير واقعه از افراد بي تفاوت نمرات بالاتري را داشتند. در اين پژوهش نيز مشاهده شد كه رويدادهاي آسيب زا تأثيري بيشتر در زنان دارد تا مردان و اينكه مردان در هوش هيجاني بالاتر از زنان هستند. با توجه به يافته هاي پژوهش، هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده خوبي براي افرادي كه ممكن است استرس هاي آسيب زايي را تجربه كننده باشد.
اسلاسكي و كارت رايت (2003)، پژوهشي را به منظور بررسي تأثير آموزش هوش هيجاني و رابطه آن با استرس و عملكرد، بر روي 60 نفر از مديران انگلستان انجام دادند. پس از آموزش هوش هيجاني به مديران و تحليل يافته هاي پژوهش مشخص شد كه آموزشهايي كه سبب افزايش هوش هيجاني مي شود، موجب بهبود بخشيدن سلامتي و بهزيستي مي شود. هدف پژوهش اين بود كه آيا هوش هيجاني ميتواند موجب تحول و رشد در مديريت شود و اينكه اگر هوش هيجاني افزايش يابد تأثير سودمندي بر بهزيستي، سلامتي و عملكرد دارد؟ به طور خلاصه از پيوند بين هوش هيجاني و استرس اين نظر بدست آمد كه هيجانات منفي و استرس نتيجه بعضي روابط مختل بين مفاهيم خود و محيط است و اين قابليت هوش هيجاني در درك و مديريت هيجانات در خود و ديگران تعديل كننده اين فرآيند مي باشد.
گوهم (2003)، در رابطه با تنظيم خلقيات و هوش هيجاني و تفاوتهاي فردي، سه تحقيق را بر روي 569 نفر (83 ، 250 ، 236) در سه مولفه هيجاني (وضوح، توجه، شدت) كه به تشخيص چهار نوع اختلاف منتهي مي شد، انجام داد. تحليل نتايج نشان داد كه سطوح بالاي هوش هيجاني موجب مي شود كه افراد بيشتر بتوانند خلقيات و هيجاناتشان را تحت كنترل درآورند. افرادي كه هيجاناتشان را تحت كنترل درآورده بودند اطلاعات بحراني و رفتارهاي بحراني را نشان نمي دادند. اين پژوهش افراد را به چهار گروه تقسيم كرد: 1- گروهي كه خلقياتشان را تنظيم مي كردند،2- گروهي كه به موقعيت هاي هيجاني بيشتر از ديگران واكنش نشان مي دادند، 3- گروهي كه خلقياتشان را بيشتر از ديگران نظم بخشي مي كردند و 4- گروهي كه نسبت به هيجانات بي تفاوت بودند. (تحت كنترل درآورده – داغ و پرشور، مغزي، سرد و بي تفاوت).
لي آيوا و ديگران (2003)، پژوهشي را بر روي 203 دانش آموز مقطع دبيرستان به منظور بررسي تأثير هوش هيجاني بر مشكلات رفتاري در دانش آموزان دبيرستاني مالزي انجام دادند. در اين پژوهش استفاده شده است كه هوش هيجاني مي تواند با دروني و بيروني ساختن مشكلات مختلف ارتباط داشته باشد. براي مثال ديده شده است كه سطوح پايين هوش هيجاني با سطوح پايين همدلي و عدم توانايي در مديريت خلق رابطه دارد. در نشانه هاي بروز رفتارها، سطوح پايين هوش هيجاني با پيشرفت دانشگاهي و سطوح بالاي مشكلات جنسي رابطه دارد. در مطالعه اخير سطوح بالاي هوش هيجاني ارتباط مستقيمي با سطوح پايين بروز مشكلات رفتاري از قبيل اضطراب تحصيلي، افسردگي، شكايات جسمي، استرس، پرخاشگري جسمي، استرس، پرخاشگري و بزهكاري دارد. در اين پژوهش نيز بررسي شده است كه آيا سطوح پايين هوش هيجاني ممكن است يك عامل خطرپذير مهم باشد كه رابطه بين نظارت والدين و آشكار ساختن مشكلات رفتاري را تعديل كند. در بررسي اين رابطه پژوهشگران نيز همچنين پيشنهاد كرده اند كه نياز شناخت عامل هاي بين خطرپذيري و عامل حمايتي و حفاظتي در پيش بيني كردن مشكلات رفتاري وجود دارد و نقش هوش هيجاني در عوامل خطرپذيري بالقوه اين چنين رفتارهايي را نشان مي دهد. طبق يافته هاي اين پژوهش هوش هيجاني رابطه منفي معناداري با استرس، افسردگي، شكايات جسماني و بزهكاري و رابطه مثبتي با نظارت والدين داشت.
استين (2005)، در پژوهشي بر روي 704 آزمودني در مقطع قبل از دانشگاه به منظور بررسي همبسترهاي شخصيتي، بهزيستي و سلامتي هوش هيجاني، شخصيت، رضايتمندي از زندگي، حمايت اجتماعي و سلامتي در گروههاي كانادايي (5001 نفر) و اسكاتلندي (204نفر) بررسي شد. با توجه به تحليل داده ها اين نتايج بدست آمد كه هوش هيجاني رابطه منفي با آلكسي تاليميا و مصرف الكل دارد و رابطه مثبتي با رضايتمندي از زندگي و اندازه و كيفيت شبكه اجتماعي دارد. با توجه به نتايج رگرسيون رابطه قوي هوش هيجاني و شخصيت از پيش بيني كننده هاي مربوط به سلامت بدست آمد. هوش هيجاني با اندازه شبكه اجتماعي در مقايسه با رابطه شخصيت با اندازه شبكه اجتماعي قوي تر بود.
پالمر و ديگران (2002) پژوهشي را براي بررسي رابطه بين هوش هيجاني و مديريت موثر انجام دادند. اين پژوهش بر روي 43 مدير انجام شد. يافته هاي اين پژوهش نشان داد كه هوش هيجاني چگونه تأثير خودش را بر مديريت نشان مي دهد و يا به پذيرش به وجود آمدن احساساتي در حين كار پاسخ مناسب مي دهد. مديراني كه هوش هيجاني بالاتري را از خود نشان دادند به لحاظ بروز احساسات و افكار خيلي بهتر عمل مي كردند و خود كنترلي بيشتري بر هيجانات و احساساتشان داشتند.
تريلند و ديگران (2004) در پژوهشي ارتباط حمايتي هوش هيجاني با عوامل روان شناختي خطرپذيري سيگار كشيدن را در نوجوانان بررسي كردند. اين پژوهش بر روي 416 دانش آموز دوره راهنمايي اجرا شد كه ميانگين سن آنها 3/11 سال بود. نتايج نشان داد كه هوش هيجاني بالا عاملي حمايتي براي عوامل خطرپذيري سيگار كشيدن در نوجوانان است. همچنين هوش هيجاني بالا با ادراكات بيشتري از پيامدهاي اجتماعي منفي سيگار كشيدن و با كارآمدي و بازدهي بيشتري در امتناع و خودداري از قول پيشنهاد براي كشيدن سيگار رابطه دارد. همچنين تحليل نتايج آشكار كرد كه هوش هيجاني بالا يا احتمال گرايش پيدا كردن به سيگار كشيدن در سنين اوليه رابطه دارد. نوجواناني كه هوش هيجاني بالاتري دارند احتمالاً مي توانند سود و منفعت بيشتري از برنامه هاي پيشگيري موثر اجتماعي ببرند و هوش هيجاني بالا با افزايش درك پيامدهاي اجتماعي سيگار كشيدن رابطه دارد. اين افراد به اين آگاهي مي رسند كه با دوستاني كه سيگار ميكشند نبايستي رابطه داشته باشند.
در پژوهش كه توسط بار– ان (2000) انجام شد. تحليل نمرات هوش هيجاني بيش از 7700 نفر از مردم آشكار كرد، در حالي كه مردان و زنان تفاوتي در هوش هيجاني كلي ندارند، مردان نمرات بالاتري در تحمل استرس، تكانش و سازگاري، مثبت بودن و خودشكوفايي و زنان نمرات بالاتري در همدلي، ارتباطات ميان فردي و مسئوليت اجتماعي به دست آوردند. آنان دريافتند كه هوش هيجاني يك مجموعهي داراي عوامل چندگانه و مرتبطي، متشكل از توانايي هاي عاطفي، شخصي و اجتماعي مي باشد كه به ما كمك مي كند با ضرورتهاي روزمره مقابله نماييم. او اين توانايي ها را كه ساختار عاملي اين مفهوم نظري را تشكيل مي دهند، به اين قرار دانست: عزت نفس، خودآگاهي عاطفي، ابراز وجود، تحمل فشار رواني، كنترل واكنشهاي نهايي، انعطاف پذيري، حل مسأله، همدلي، رابطهي ميان فردي، خوش بيني، خودشكوفايي، استدلال و مسئوليت اجتماعي.
كوب و ماير (2000)، در پژوهشي تحت عنوان «هوش هيجاني» گزارش كرده اند كه نمرات و مقياس هوش هيجاني چند عامل ميان 200 دانش آموزان دبيرستاني با پذيرش كمتر سيگار كشيدن، قصد سيگار كشيدن و مشروب خواري مرتبط بوده است.
كارسون و همكاران (2000)، در دو پژوهش بر روي نمونه هايي از دانشجويان، هوش هيجاني و رابطه آن با كنترل فردي و خشونت كلامي را مورد ارزيابي قرار دادند. در اين مطالعات، پاسخ همدلانه، تنظيم خلق، مهارتهاي بين فردي، انگيزش دروني و خودآگاهي به عنوان زير مقياس هاي هوش هيجاني در نظر گرفته شده است. بر اساس يافتههاي دو پژوهش مذكور، هوش هيجاني داراي رابطهي مثبت با كنترل فردي و داراي رابطهي منفي با خشونت كلامي بود.
مورياتي و همكاران (2001)، در پژوهشي اين مسأله را بررسي كردند كه آيا آزمونهاي سنجش سطوح متفاوت هوش هيجاني مي توانند بين نوجوانان مختلف جنسي و گروه كنترل تمايز ايجاد كنند. نتايج پژوهش آنها كه بر 15 مرد متخلف جنسب با دامنهي سني 14 تا 17 سال و49 مرد غير متخلف كه از لحاظ سن با گروه مختلف همگن بودند نشان داد كه، متخلفان در مقايسه با گروه غيرمتخلف دقت كمتري در برچسب زني حالات هيجاني ديگران داشتند. اين افراد وقتي با ديگر نوجوانان مقايسه مي شوند در تكانش وري و ناتواني در درك و شناسايي هيجانهاي خود و ديگران با آنها متفاوت هستند، اين افراد مشكلاتي را در كنترل خشم و پايه ريزي روابط معنادار با همسالان دارند.
در پژوهش كارن و سندي (2001) يك برنامهي آموزش را بر روي 65 كودك دوره مهدكودك به منظور افزايش مهارتهاي اجتماعي جهت افزايش رفتار هوش هيجاني انجام دادند، يافته ها نشان داد كه كمبود هوش هيجاني از رشد مهارتهاي اجتماعي جلوگيري مي كند. كودكاني كه داراي هوش هيجاني پاييني بودند در مقابله با تضاد با ديگران ناتواني دارند، همچنين كمبود همكاري و ضعف ارتباط و ناتواني در بيان هيجانات موقعيتي در آنها بيشتر است. مداخلاتي نظير آموزش همكاري، انجام فعاليت هاي گروهي، آموزش هوش هيجاني و يكسان سازي انواع ورمهاي هوش چندگانه انجام گرديد. آنان نشان دادند كه اين كودكان بعداً در دورهي پيش دبستاني و دوران تحصيل آينده توانستند رفتارهاي جامعه طلبانه و هوش هيجاني بيشتري را نشان دهند.
سياروچي و همكاران (2002) در مطالعهي اين فرض را مورد آزمون قرار دارند كه هوش هيجاني در فهم رابطهي ميان استرس و متغيرهاي سه گانه سلامت رواني يعني افسردگي، نااميدي و اشتغال ذهني در مورد خودكشي سهم مهمي دارد. نتايج تحليل رگرسيون نشان داد كه استرس:
1- افسردگي گزارش شدهي بيشتر، نااميدي و اشتغال ذهني در مورد خودكشي در ميان افرادي كه ادراك هيجاني بالايي دارند، مرتبط است (در مقايسه با افرادي كه هوش هيجاني پاييني دارند).
2- اشتغال ذهني در مورد خودكشي بيشتر در افرادي كه مديريت هيجانهاي ديگران در آنها پايين است، مرتبط مي باشد. هم ادراك هيجان و هم مديريت هيجانهاي ديگران از لحاظ آماري از ساير شاخص هاي اندازه گيري شده در اين مطالعه، متفاوت بودند. اين پژوهش مطرح مي كند كه هوش هيجاني علاوه بر اهميتي كه در فهم رابطهي ميان استرس و سلامت روان دارد خود نيز سازهاي مجزا ميباشد كه بايد مورد مطالعه قرار گيرد.
شوت و همكاران (2002)، نتايج حاصل از دو مطالعه در مورد رابطهي هوش هيجاني با خلق و عزت نفس را ارائه دادند. آنان در مطالعات خود دريافتند كه هوش هيجاني بالاتر با خلق مثبت و عزت نفس بالا مرتبط است. مطالعه ديگر نيز نشان داد كه هوش هيجاني بالا با حالت خلقي مثبت بالاتر و عزت نفس بيشتر در ارتباط مي باشد. آنان همچنين نقش هوش هيجاني را در تنظيم خلق بررسي كرده و به اين نتيجه رسيدند كه افراد داراي هوش هيجاني بالا كاهش كمتري در خلق مثبت و عزت نفس را پس از يك حالت منفي و بعد از افزايش حالت مثبت افزايش در خلق مثبت را نشان مي دهند، اما در عزت نفس تغييري نمي كنند.
در مطالعه اي كه سالكوفسكي و همكاران (2003) انجام دادند. تحليلهاي عوامل اكتشافي و تأييدي پرسشنامهي ويژگي هاي هوش هيجاني يك ساخت عاملي مرتبه اي با يك عامل هوش عاطفي سطح بالا و چهار عامل سطح پايين تر (خوش بيني/تنظيم خلق، ارزيابي عواطف، بهره مندي از عواطف و مهارتهاي اجتماعي) پيشنهاد كرد. بررسي تفاوتهاي جنسيتي در اين چهار عامل نشان داد كه تفاوت نمرات بين زنان و مردان در عامل خوش بيني / تنظيم خلق معنادار نبود. نمرهي زنان در عامل ارزيابي عواطف و مهارتهاي اجتماعي بيشتر از مردان و نمرهي مردان در عامل بهره مندي از عواطف بيشتر از زنان بود. بخشي از فرم بلند پرسشنامهي ويژگي هاي هوش عاطفي به طور منفي و معنادار با روان رنجوري و اشكال در شناسايي و بيان هيجانات (الكسي تايمي) و به طور مثبت و معنادار با برونگرايي، انعطاف پذيري، توافق كاري و با وجدان بودن همبستگي داشت و با رضايت از زندگي همبستگي مثبت و با آمادگي براي افسردگي همبستگي منفي داشت.
انجل برگ و اسجوبرگ (2004)، در پژوهشي تحت عنوان «هوش هيجاني، شدت عاطفه و سازش يافتگي اجتماعي» به بررسي اين ادعا كه هوش هيجاني ادراك اجتماعي را در بر مي گيرد، پرداختند. ادراك هيجان در اين مطالعه به منظور دقت قضاوت در مورد بيان احساسات عادي و حاد ديگران تعريف شده است. استدلال آنها اين بود كه ادراك دقيق از هيجانات ديگران از يك سو بايد با واكنش شدت يافته به محركهاي محيطي و از سوي ديگر با سازش يافتگي اجتماعي ارتباط داشته باشد. پس از وارسي هوش هيجاني در رابطه با اين دو مفهوم نتايج نشان داد كه ادراك هيجان با يك دقت بالا به ارزيابي خلق همان گونه كه توسط ديگران تجربه مي شود، ارتباط دارد. نتايج پژوهش آنها نشان مي دهد كه هوش هيجاني ممكن است از قسمت هايي تركيب شده باشد كه واكنش هيجاني را در برگيرد. يافتهي ديگر آنها اين بود كه سازش يافتگي اجتماعي موفقيت آميز با ادراك دقيق تر خلق ديگران ارتباط دارد كه فرضيهي ضروري بودن ادراك هيجان در سازش يافتگي با يك سطح اجتماعي را قوت مي بخشد.
وارويك و نتل بك (2004) در پژوهشي، هوش هيجاني، شخصيت، پيوندجويي، توانايي استدلال انتزاعي، دانش عاطفي جهت گيري وظيفه را مورد مطالعه قرار دادند. در ميان متغيرهاي شخصيت، برون گرايي و توافق كاري با مقياس فراخلق صفت (TMMS) همبستگي و رابطهي تعديل گرانه، و با انعطاف پذيري، وظيفه شناسي و روان رنجور خويي همبستگي ضعيف داشتند. مقياس فراخلق صفت كلي نيز با دانش و مهارت هيجاني همبستگي داشت، اما با استدلال انتزاعي و علاقه به پيوندجويي رابطه نداشت و نتايج حاصل از همان گروه نمونه با آزمون هوش هيجاني)ناهماهنگي ها و ناهمسويي هايي را در بين دو مقياس هوش هيجاني آشكار نمود. گشودگي، برونگرايي، وظيفه شناسي، روان آزرده خويي و علاقه به پيوندجويي با آزمون هوش هيجاني ماير، سالوي و كارسو همبستگي معناداري نداشتند، اما با توافق و دانش و مهارت هيجاني و توانايي انتزاعي همبستگي معناداري داشتند. نتايج همچنين نشان داد كه هوش هيجاني در صورتي كه با TMMS برآورده شود، با جهت گيري وظيفه همبستگي دارد، اما در صورتي كه با MSCEIT برآورده شود، اين همبستگي وجود ندارد. به طور كلي عملكرد متفاوت TMMS و MSCEIT از اين ديدگاه حكايت مي كند كه شخص از دوريخت (نوع) هوش هيجاني برخوردار است.
پترايدز و همكاران (2004) نقش ويژگي هاي هوش هيجاني در عملكرد تحصيلي و رفتار منحرف در مدرسه را در يك نمونهي 650 نفري با ميانگين سني 51/6 بررسي كرده و دريافتند كه ويژگي هاي هوش هيجاني ارتباط بين توانايي شناختي و عملكرد تحصيلي را تعديل مي كند و دانش آموزاني كه نمرات هوش هيجاني آنان بالا بود غيبت موجه كمتري داشتند و احتمال اخراج آنها از مدرسه كمتر بود.
آستين و همكاران (2005) در پژوهشي، هوش هيجاني، شخصيت، الكسي تايمي، رضايت مندي از زندگي، حمايت اجتماعي و سلامتي را در گروههاي كانادايي و اسكاتلندي مورد بررسي قرار دادند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه هوش هيجاني با الكسي تايمي و مصرف الكل رابطه منفي و با رضايت مندي از زندگي و گستردگي روابط اجتماعي و كيفيت آن رابطهي مثبت دارد. آنان نيرومندي نسبي هوش هيجاني و شخصيت را به منزلهي پيش بيني كننده هاي پيامدهاي مرتبط با سلامت در يك گروه فرعي از اسكاتلنديها مورد بررسي قرار دادند. نتايج نشان داد كه هوش هيجاني در مقايسه با شخصيت با گستردگي رابطهي اجتماعي ارتباط قوي تري دارد، اما كيفيت روابط اجتماعي، رضايت مندي از زندگي، مصرف الكل، مشاوره با پزشك و وضعيت سلامت با شخصيت ارتباط قوي تري داشتهاند.
بندورا (1997) در پژوهشی که به بررسی رابطهی حمایت اجتماعی و سلامت روان به این نتیجه دست یافت که رابطهی بین این دو متغیر مثبت و معنادار است که این رابطهی معنادار در هر دو جنس قابل مشاهده میباشد.
سیوکاچنگ و استفان (2000) پژوهشی را با هدف بررسی رابطهی بین حمایت اجتماعی و سلامت روان انجام دادند. نتایج به دست آمده از پزوهش آنان حاکی از این مطلب بود که رابطهی مثبت و معناداری بین سلامت روان و حمایت اجتماعی وجود دارد.
2-2-2 پیشینهی داخلی
نتایج حاصل از پژوهش احمدی رقآبادی (1383)،با عنوان بررسی ارتباط هوش هیجانی و بهداشت روانی در دانش آموزان مراکز پیش دانشگاهی رشت نشان داد که هوش هیجانی پیش بینی کننده ای برای بهداشت روانی است.در پژوهشی که توسط دکتر فرح نادری وهمکاران با عنوان "رابطه هوش معنوی وهوش هیجانی با رضایت از زندگی سالمندان" با نمونه ای 150 نفری وروش نمونه گیری مرحله ای انجام شد نتایج نشان داد که بین هوش معنوی و رضایت از زندگی وهمچنین بین هوش هیجانی و رضایت از زندگی رابطه معنی داری وجود دارد.
در تحقیقی که توسط علی پور و همکاران (1387) در رابطه با "نقش حمایت های اجتماعی در کیفیت زندگی سالمندان" صورت گرفت با استفاده از آزمون همبستگی مشخص شد که بین انواع حمایت اجتماعی (عاطفی،ساختاری،کارکردی،مادی)و کیفیت زندگی رابطه مستقیم و معناداری وجود دارد (p>0/05) .با انجام تحلیل رگرسیون چندگانه و وارد شدن انواع حمایتهای اجتماعی به مدل، مشخص شد که حمایتهای عاطفی و ساختاری پیشبینیکنندههای معنادار کیفیت زندگی سالمندان میباشند.
در تحقیقی دیگر که توسط بختیاری و همکاران (1383) در زمینه افسردگی در سالمندان مرد و زن ساکن سرای سالمندان شهر اهواز شد،این نتایج به دست آمد که بین زنان ومردان از نظر افسردگی تفاوت وجود دارد.
تيرهگري (1384)، در پژوهش به آموزش هوش هيجاني به منظور بررسي اثرات آن بر سازگاري زناشويي پرداخت. هدف اين تحقيق تصريح نقش هوش هيجاني در حوزه روابط بين فردي و زناشويي در قالب رويكردها، راهبردهاي و برنامه هاي آموزش رواني، به منظور مداخله در رفع يا تخفيف مسائل همسران ناسازگار بود. تحليل نتايج و يافته ها نشان داد كه نمره كلي هوش هيجاني و مولفه هاي آن بين گروه هاي همسران ناسازگار و سازگار تفاوت معنادار به نفع همسران سازگار ديده مي شود. در مورد اثربخشي برنامه آموزشي هوش هيجاني اين يافته به دست آمد كه در ارزيابي پس آزمودن نمرات گروهها در مورد نمره كلي EQ_i تفاوت معنادار وجود دارد (اين پژوهش به اين منظور آورده شده است كه يكي از مسائل پيش روي نوجوانان و جوانان مبحث ازدواج و آينده خانوادگي آنان مي باشد و اين پژوهش نشان ميدهد كه آموزش هوش هيجاني مي تواند در سلامت رواني خانوادگي افراد مهم باشد.
محرابيان (2000) طي پژوهش خصوصيات افراد داراي هوش هيجاني بالا را چنين عنوان مي كند: عزت نفس بالاتر، خوش بيني بيشتر، اضطراب و افسردگي پايين تر، افكار هيجاني كمتر، اهداف بزرگتر و موفق تر، جهت گيري منظم تر اهداف، توانايي مقبوليت، معاشرت و دوستي بيشتر، صلاحيت اجتماعي بالاتر، خودشكوفايي و هوش عمومي بالاتر، او همچنين موارد زير را از اجراي هوش هيجاني مي داند: همدلي عاطفي، توجه به هيجان و تشخيص آن، شناسايي درست خلق خود و ديگران، كنترل خلق يا هيجانات شديد، پاسخگويي مطابق با هيجانات، رفتار كردن مطابق با موقعيت هاي گوناگون زندگي مخصوصاً در مواقع استرس، تأمل كردن در كسب مهارتهاي خوب اجتماعي و ارتباطي.
جوادي و اژهاي (1383)، در پژوهشي تحت عنوان بررسي رابطهي كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني در دانش آموزان تيزهوش و عادي با استفاده از پرسشنامهي هوش هيجاني بار – ان، علاوه بر ارتباط كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني، معنادار بودن نقش جنسيت در هوش هيجاني را گزارش كرده اند. به اين صورت كه بنا بر يافته هاي آن، دختران داراي هوش هيجاني بيشتري از پسران بودند.
فرزانه (1388) پژوهشی با عنوان روابط ساختاري بين بهزيستي روانشناختي با هوش هيجاني ادراك شده، توانايي كنترل تفكر منفي و افسردگي مادران كودكان كم توان ذهني و مقايسة آن با مادران كودكان عادي انجام داده است. نتایج نشان داده است که متغيرهاي درون مدل نشان دهندة وجود تفاوت معني دار بين بيشتر متغيرهاست. در متغير افسردگي نتایج نشان می دهد که بين سطح افسردگي دو گروه تفاوت معني داري وجود دارد. ميانگين افسردگي مادران داراي كودك كم توان ذهني در سطح متوسط تا شديد قرار دارد ولي ميانگين افسردگي گروه داراي فرزند عادي، در سطح خفيف و متوسط است. در متغير راهبردهاي منفي كنترل تفكر و راهكار منفي هوش هيجاني، گروه مادران كم توان نمرات بالاتري دريافت داشته اند در حالي كه در راهبردهاي اجتماعي و حواس پرتي كه از شيو ه هاي مثبت كن تر تفكر به شمار مي روند و راهبردهاي مثبت هوش هيجاني و مؤلفه هاي پذيرش خود، خودمختاري، هدفمندي در زندگي و تسلط بر محيط بهزيستي روانشناختي مادران كودكان عادي، بر ديگر گروه برتري معني داري داشتند. در ديگر مؤلفه ها، تفاوت معني دار نبود. در مرحله اول نتايج تحليل عاملي تاييدي (مدل اندازه گيري معادلات ساختاري) كه براي تعيين بسندگي سنجه ها به كار برده شده، در دو گروه آمده است نتايج حاصل از آزمون مدل اندازه گيري در گروه مادران كودكان عادي و كم توان ذهني نشان دهنده معني داري بارهاي عاملي است. بر اين اساس مي توان نتيجه گرفت ابزارهاي به كار گرفته شده براي سنجش متغيرهاي مورد نظر در گروه مذكور، مناسب بوده اند.
آریندل و همکاران (1999) در بررسی رابطه بین بهزیستی روانشناختی، سلامت عمومی به این نتیجه رسیدند که با افزایش بهزیستی روانشناختی و سلامت عمومی نیز تحت تاثیر قرار گرفته و افزایش می یابد. شات و ریف در مطالعه رابطه بهزیستی روانشناختی و شخصیت به این نتیجه رسیدند که بین ابعاد بهزیستی روانشناختی و روان رنجوری رابطه منفی و معناداری وجود دارد.
امینی و همکاران(1378) پژوهشی را با عنوان رابطه ی هوش هیجانی با خودکارآمدی و سلامت روان و مقایسه ی آنها در دانش آموزان ممتاز و عادی در سال 1378 انجام داده اند. نتایج نشان داده است که بین هوش هیجانی، خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان ممتاز و عادی تفاوت معناداری وجود دارد. به این معنی که میانگین هوش هیجانی، خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان ممتاز بالاتر از دانش آموزان عادی است. همچنین بین هوش هیجانی با باورهای خودکارآمدی رابطه ی مثبت و معناداری وجود دارد. یعنی دانش آموزانی که از هوش هیجانی بالاتری برخوردارند، دارای احساس خودکارآمدی بالاتری نیز می باشند. علاوه بر این نتایج نشان داده است که بین هوش هیجانی و سلامت روانی رابطه ی معناداری وجود دارد. همچنین نتایج نشان داده است که باورهای خودکارآمدی نیز با سلامت روانی رابطه دارد.
خسروی کبیر و همکاران (1386) در پژوهشی با نام مقایسه ی هوش هیجانی و سلامت روان در معتادان به مواد مخدر و افراد عادی که در سال 1386 با هدف مقایسه ی هوش هیجانی و سلامت روان در معتادان و افراد عادی انجام داده اند. نتایج نشان داده است که در بررسی فرضیه ی اول پژوهش مبنی بر کمتر بودن هوش هیجانی معتادان به مواد مخدر بین میانگین نمرات هوش هیجانی آزمودنی های دو گروه تفاوت خطی وجود دارد. در نتیجه پایین تر بودن میانگین نمره ی هوش هیجانی معتادان به نسبت افراد عادی نشان می دهد که معتادان دارای سطوح پایین تری از هوش هیجانی هستند. در بررسی فرضیه ی دوم تحقیق مبنی بر پایین تر بودن سلامت روانی معتادان نسبت به افراد عادی، میانگین نمره ی سلامت روان آزمودنی های دو گروه ارزیابی شد. تفاوت معناداری بین سلامت روانی معتادان وافراد عادی نشان داد که نشانگر وجود نشانه های بیشتر اختلالات روانی در معتادان است. در وارسی فرضیه ی سوم مبنی بر رابطه ی هوش هیجانی و سلامت روان معتادان، نشان داده که بین این دو متغیر همبستگی 445/0- وجود دارد. بین هوش هیجانی و سلامت روان آزمودنی صرف نظر از معتاد یا عادی رابطهی معناداری وجود دارد که حاکی از آن است که برخورداری ازمؤلفه های هوش هیجانی در مدیریت استرس و شناخت موقعیت های بیرونی و نیز حالت های درونی نقش تعیین کننده ای دارد و با پشتوانه ی آن مواجهه با مشکلات، توأم با موقعیت های فردی خواهد بود. اما این مقابله در افراد دارای هوش هیجانی پایین تر با کاستی ها و شکست همراه است و در نتیجه سلامت روان آنها نیز متأثر خواهد شد.
باقري(1387)، در تحقيق خود با عنوان: «رابطه حمایت اجتماعی و علاقمندی به رشته تحصیلی با سلامت روان» به اين نتايج دستيافته است؛ ميانگين نمره سلامت روان دانشجويان 5/24 (23 دختران و 26 پسران) میباشد. اين عدد درمقايسه با نقطه برش بدست آمده از تحقيق يعقوبی و همکاران، که نمره23 را برای تفکيک افراد سالم از افراد مشکوک به اختلال روانی مناسب تشخيص داده نشان می دهد که دانشجویان دختر در مقایسه با دانشجویان پسر این تحقیق از بهداشت روانی مناسب تری برخوردار هستند.
حيدري (1388)، در تحقيق خود با موضوع « بررسي رابطه ي حمايت اجتماعي و افسردگي در دانش آموزان دختر شاهد و غيرشاهد مقطع متوسطة دبيرستانهاي شهرستان اهواز» چنين نتيجهگيري ميكند: بين حمايت اجتماعي و افسردگي در كل نمونه (دانش آموزان شاهد و غيرشاهد) رابطه اي منفي وجود دارد و ميزان افسردگي در دانش آموزان شاهد در مقايسه با دانش آموزان عادي بيش تر است و از لحاظ ميزان حمايت اجتماعي بين دانش آموزان شاهد و غيرشاهد تفاوت چنداني ديده نمي شود.
حاجبی و فریدنیا (1388) در پژوهشی با عنوان ارتباط بین سلامت روان و حمایت اجتماعی در کارکنان بهداشت و درمان صنعت نفت بوشهر بر روی نمونهای به حجم 149 نفر به این نتیجه دست یافتند که وضعیت سلامت روان با نمرهی حمایت اجتماعی رابطهی معنیدار و مستقیم دارد که این ارتباط با توجه به عوامل جمعیتشناختی متغیر بود.
میرسمیعی و ابراهیمیقوام (1387) در پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطهی بسن خودکارآمدی، حمایت اجتماعی و اضطراب امتحان با سلامت روانی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه علامه طباطبایی بر روی نمونهای با حجم 300 نفر یه این نتیجه رسیدند که رابطهی بین حمایت اجتماعی و سلامت روان مثبت و معنادار است.
معتمدی شلمزاری و همکاران (1381) در پژوهشی با عنوان بررسی نقش حمایت اجتماعی در رضایتمندی از زندگی، سلامت عمومی و احساس تنهایی در بین سالمندان بالاتر از 60 سال به این نتیجه دست یافتند که حمایت اجتماعی تأثیر معناداری بر احساس تنهایی، سلامت عمومی و رضایت سالمندان از زندگی دارد. به علاوه حمایت عاطفی نقش باهمیتتری نسبت به حمایت ابزاری داشته و به ویژه نقش حمایت عاطفی بر احساس تنهایی، سلامت عمومی و رضایتمندی از زندگی به طور معنیداری بیش از حمایت ابزاری بر زنان سالمند مؤثر است.
منابع
الف: منابع فارسی
آزاد، حسین (1378). سلامت روان ازدیدگاه الیس، فصلنامه اصول بهداشت روانی، شماره چهارم.
آقاپور، مهدی، محمدی، اکبر (1388). مقایسه افسردگی پس از زایمان زنان شاغل وخانه دار ورابطه آن با حمایت اجتماعی وسازگاری زناشویی. زن ومطالعات خانواده، سال اول، شماره 4، تابستان 1388.
آقاجانی، سعید؛ اسدی نوقابی، احمدعلی (1381). نظریه مشاوره و روان درمانی، تهران، مرکزنشردانشگاهی.
ابراهيمي قوام، صغري (1370 ). هنجاريابي سه مفهوم حمايت اجتماعي، منبع كنترل و عزت نفس، پايان نامه كارشناسي ارشد، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
احمدوند، محمد علي (1382). بهداشت رواني. تهران، انتشارات دانشگاه پيام نور.
احمدی رقآبادی، علی (1384). بررسی ارتباط هوش هیجانی و بهداشت روانی در دانش آموزان مقطع پیش دانشگاهی شهرستان رشت. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
اسماعیلیشیرازی، مرضیه (1379). روان شناسی اجتماعی سالمندی. انتشارات دانشگاه شیراز.
امیری، راضیه (1383). مقایسه بهداشت روانی دانشجویان مجرد ومتاهل خوابگاهی، خلاصه مقالات نخستین کنگره سراسری آسیب شناسی خانواده در ایران، دانشگاه شهید بهشتی.
امینی، احمد؛ آقاجانی، سعید، اسدی نوقابی، احمدعلی (1387). رابطه ی هوش هیجانی با خودکارآمدی و سلامت روان و مقایسه ی آنها در دانش آموزان ممتاز و عادی، تعلیم وتربیت استثنایی، شماره 14.
بازرگان، عباس؛ سرمد، زهره؛ حجازی، الهه (1387). روشهای تحقیق در علوم رفتاری، تهران، انتشارات آگاه.
باقري، فاطمه (1387). بررسي ميزان رضايت شغلي كتابداران كتابخانههاي تخصصي و دانشگاهي (دولتي) شهرستان كرج. پاياننامة كارشناسي ارشد كتابداري و اطلاعرساني، دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي، دانشگاه تهران.
باوی، ساسان (1383). بررسی رابطه بین خود بیمارانگاری و حمایت اجتماعی در بین زنان و مردان شهرستان اهواز. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه اسلامی، واحد اهواز.
بختیاری، فردین؛ سجادی، همیرا (1383). نقش حمایتهای اجتماعی در کاهش اضطراب و افسردگی سالمندان، مجله سالمندی ایران، سال چهارم، شماره11، بهار 1388.
بخشی سورشجانی، لیلا (1387). رابطه هوش هیجانی با سلامت روانی و عملکرد تحصیلی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه آزاد اسلامی واحد بهبهان. دانش و پژوهش در علوم تربیتی– برنامه ریزی درسی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان (اصفهان )، شماره 19.
بركابي، بيژن؛ خوئيني، حسين (1382). بررسي سلامت رواني دانشجويان دانشگاه بين المللي امام خميني و دانشگاه علوم پزشكي قزوين، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه بين المللي امام خميني.
بشارت، محمدعلی (1384). اعتباریابی مقیاس هوش هیجانی، مجلهی علوم روانشناختی، شمارهی 12.
بنی جمالواحدی، شکوه السات؛ احدی، حسن (1370). بهداشت روانی و عقب ماندگی ذهنی، تهران، نشر نی.
بهبهانی، نسرين؛ نجفيارندی، اکرم؛ حسينی، فاطمه (1385). ارتباط بين تنش شغلی با حمايت اجتماعی پرستاران. فصلنامه پرستاری ايران، شماره 46.
بهرامی، فاضل؛ رمضانیفرانی، عباس (1384). نقش باورهای مذهبی درونی و بیرونی در سلامت روان و میزان افسردگی سالمندان. مجله توانبخشی، شماره 20.
بهرامي، هادي (1381)، آزمون هاي رواني (مباني نظري)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي.
بهرامیاحسان، هادی (1381). بهداشت روانی در قرن بیست ویکم و چالشهای پیشرو، مجله روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه تهران، سال سی و دوم، شماره 1.
بيابانگرد، اسماعيل (1383). روش هاي افزايش عزت نفس در كودكان و نوجوانان. تهران، انتشارات انجمن اولياء و مربيان.
بيگی فرد، سليمه (1378) بررسی ارتباط ويژگی شخصيتی سخت رويی و حمايت اجتماعی با فرسودگی شغلی در بين کارمندان مراکز توانبخشی بهزيستی شيراز، پايان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم بهزيستی و توانبخشی تهران
پارسا، محمد (1380)، آيا مي دانيد هوش هيجاني يا بهره هيجاني چيست؟ تهران. نشريهي موفقيت، شماره 38.
پاشا، غلامرضا، صفرزاده، سحر، مشاک، رويا (1386). مقايسهی سلامت عمومی وحمايت اجتماعی بين سالمندان ساکن خانه سالمندان و سالمندان ساکن در خانواده فصلنامه خانواده پژوهی سال سوم، شماره 114.
پورافکاری، نصرالله (1379). فرهنگ جامع روانشناسی-روانپژشکی و زمینه وابسته، چاپ دوم، تهران، نشر نی.
پهلوان زاده، فرهاد؛ جاراللهی، عذرا (1390). بررسی تاثیر عوامل اجتماعی بر سلامت روان سالمندان روستایی. دو فصلنامه توسعه روستایی، شماره 4.
تابع بردبار، فريبا (1383). بررسي رابطه راهبردهاي رويارويي و حمايتهاي اجتماعي با پيشرفت تحصيلي در دوره نوجواناني، مجله مطالعات تربيتي و روانشناسي، شماره 21.
تيرهگري، محمد (1384)، آموزش هوش هيجاني به منظور بررسي اثرات آن بر سازگاري زناشويي تهران. نشريهي موفقيت شماره 38.
جوادي واژهاي، حكيم (1383)، بررسي رابطهي كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني در دانش آموزان تيزهوش و عادي پايان نامه، كارشناسي ارشد، دانشگاه بين المللي امام خميني.
جوانشير، اسد (1383). رابطه هوش هيجاني، سلامت روان و فرسودگي شغلي، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
جوهري تيموري، ساسان (1384). موضوع همبستگي بين سلامت رواني بر اساس GHQ و نگرشهاي ناسالم بر اساس DAS در دانشجويان پزشكي دانشگاه آزاد واحد مشهد، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد واحد مشهد.
حاجبی، احمد؛ فریدنیا، پیمان (1388). ارتباط بین سلامت روان و حمایت اجتماعی در کارکنان بهداشت و درمان صنعت نفت بوشهر، دو فصلنامه طب جنوب، سال 12. شماره 1.
حريري، آنجلا (1381). مقايسه ميزان رضايت شغلي كتابداران شاغل در كتابخانههاي مركزي واحدهاي دانشگاه آزاد اسلامي و دانشگاههاي تابعه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري واقع در مراكز استانهاي كشور. پاياننامه دكتراي كتابداري و اطلاعرساني، دانشكده علوم انساني و اجتماعي، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات.
حيدري، محمد (1388). بررسي رابطه ي حمايت اجتماعي و افسردگي در دانش آموزان دختر شاهد و غيرشاهد مقطع متوسطة دبيرستانهاي شهرستان اهواز، پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشگاه شهید چمران اهواز.
خدارحيمي، سيامك (1373). روان شناسي سالمندي، انتشارات آستان قدس رضوي.
دهقاني آراني، منصور (1374)، بررسي رويدادهاي زندگي، شيوه مقابله و حمايت اجتماعي با سلامت رواني، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد رودهن.
رحیمینژاد، عباس؛ پاک نژاد، محسن (1383). ارتباط بین سازگاری خانواده با سلامت روانی و سطح ارضاء نیازهای روانشناختی فرزندان و نوجوانان، خلاصه مقالات کنگره آسیب شناسی خانواده در ایران، تهران، دانشگاه شهید بهشتی.
رضواني، فاطمه (1386). تأثير آموزش هوش هيجاني بر سلامت روان مادران كودكان فلج مغزي، پايان نامه كارشناسي ارشد، اصفهان.
روشن، رسول؛ حدادیکوهسار، علیاکبر؛ اصغرنژاد فرید، علی اصغر (1385). مقایسه هوش هیجانی و سلامت روانی دانشجویان با روابط عاطفی آنان در خانواده. فصلنامه علمی-پژوهشی روان شناسی دانشگاه تبریز، سال اول، شماره4، زمستان 1385.
ساعتچي، محمود (1376)، روان شناسي بهره وري، تهران، موسسه نشر ويرايش، چاپ اول.
سپهريان آذر، فيروزه (1385). ساخت و هنجاريابي آزمون هوش هيجاني بر اساس نظريه هاي موجود فرهنگ بومي و ارزشيابي تأثير آموزش آن بر شيوه هاي مقابله با استرس در بين دانش آموزان دبيرستانهاي اروميه در سال تحصيلي 85-1384، پايان نامه دكترا، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
سياروچي و همكاران (2002)، هوش عاطفي در زندگي روزمره، ترجمه نوري، اصغر و همكاران، (1383) انتشارات: نوشته اصفهان.
سياروچي، فورگاس، ژ، ماير، ج (2002)، هوش عاطفي در زندگي روزمره، ، ترجمه نوري، اصغر و همكاران، (1383) مکتبها و نظریهها در روانشناسی شخصیت، چاپ اول، تهران، انتشارات رشد.
شريفيدرآمدي، پرويز (1381). نظریههای روان تحلیل گری شخصیت، تحول شخصیت از پیش از تولد تا بزرگسالي، تهران: مهر قائم.
علیپور، فردین؛ سجادی، حمیرا (1388). نقش حمایتهای اجتماعی در کاهش اضطراب و افسردگی سالمندان، مجله سالمندی ایران، سال چهارم، شماره11، بهار 1388.
علي پور، مهران (1383)، بررسي هوش هيجاني مجرمان زنداني و افراد عادي و رابطه آن با سلامت روان. پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه شهيد بهشتي.
كاپلان، ه؛ سادوك، ب (1991). خلاصه روان پزشكي (علوم رفتاري – روان پزشكي باليني). ترجمه پورافكاري، نصرالله (1372). تبريز، انتشارات ذوقي.
کردتمینی، بهمن (1384). نقش ازدواج مجدد در سلامت روانی همسران و فرزندان شاهد استان سیستان و بلوچستان، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران.
گلمن، دانيل (2000). هوش هيجاني، مترجم: پارسا، نسرين (1380). تهران: انتشارات ارشد.
گلمن، دانیل (1998). هوش هيجاني در كار، ترجمه ابراهيمي، بهمن، جوينده، محسن (1380). تهران، انتشارات بهين دانش.
گنجي، حمزه (1376). بهداشت رواني، تهران: نشر ارسباران.
لشگري، محمد (1381). بررسي مروري بهداشت رواني در اسلام. مجله دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درمان قزوين، شماره 24.
لطافتی بریس، امین (1388). نظريه پردازان سلامت روان، فصلنامه تازههاي رواندرماني، سال شانزدهم، شماره 55 و. 56
مرتضوی، سیده صالحه؛ افتخاراردبیلی، حسن (1389). سلامت روان سالمندان شهرکرد وارتباط آن با عوامل جمعیتی و اجتماعی. فصلنامه پایش، سال دهم، شماره 4.
معتمدیشلمزاری، عبداله؛ اژهای، جواد؛ آزادفلاح، پرویز؛ کیامنش، علیرضا (13819. بررسی نقش حمایت اجتماعی در رضایتمندی از زندگی، سلامت عمومی و احساس تنهایی در بین سالمندان بالاتر از 60 سال، مجلهی روانشناسی، شماره 22.
مفیدی، فرخنده (1376). آموزش خانواده راهنمای عملی والدین و مربیان کودکان استثنایی، انتشارات سرآمد کاوش.
ملکشاهیچگنی، فریده (1377). بررسی تاثیر روش توانبخشی روانی دوسا بر میزان افسردگی سالمندان تهران. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم بهزیستی وتوانبخشی، تهران.
منشی طوسی، محمد تقی (1374). مشاوره بهداشت روانی: نظریه وعمل، انتشارات آستان قدس رضوی.
مهرابی زاده، هنرمند؛ نجاریان، بهمن؛ مسعودی، میترا (1380). مقایسه سلامت روانی والدین کودکان کم توان ذهنی تربیت پذیر 12-7 ساله با سلامت روانی والدین کودکان عادی، پژوهش درحیطه کودکان استثنایی، شماره 2.
میرسمیعی، مرضیه؛ ابراهیمیقوام، صغری (1387). بررسی رابطهی بسن خودکارآمدی، حمایت اجتماعی و اضطراب امتحان با سلامت روانی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه علامه طباطبایی، فصلنامه روانشناسی و علوم تربیتی، شماره 74.
میلانیفر، بهروز (1376). روانشناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، تهران، نشر قومس.
میلانیفر، بهروز (1382)، بهداشت روانی، چاپ هشتم، تهران، نشر قومس.
نجات، حميد؛ ايرواني، محمود (1378). مفهوم سلامت در مكاتب روان شناسي، فصلنامه اصول بهداشت رواني، شماره 3.
نریمانی، محمد؛ آقامحمدیان، حمیدرضا؛ رجبی، سوران (1386). مقایسه سلامت روانی مادران کودکان استثنایی با سلامت روانی کودکان عادی، فصلنامه اصول بهداشت روانی، شماره 33 و 34.
هرشنسن، دیوید؛ پاور، پال دبلیو (1988). مشاوره بهداشت روانی: نظریه وعمل، ترجمه منشی طوسی، محمد تقی (1382). مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی.
ب: منابع لاتین
Arindel. J. a,solataus, t . S, Punamaki. R.I, (1999)jurnal of child psychiatry ,44 (2), 227-41.
Astine, T.G. and et al. (2005). The General Health Question naire in India. Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology 319. Syndrome and Mothers Of Children without delay. Education and training in mental retardation, 25 (z).
Bandura, A. (1997), Self-Efficacy: The exercise of control. New York: Freeman.
Bar-On,R. (1997). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (2 thed).
Bar-On,R. (2000). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (3 thed).
Beck. C.K., Rawlins, R.P. Williams, S. R. (1988). Mental Helth – Psychology Nursing. A Longitudinal Analisys, Journal of Gerontology. 42, (1): 65-68.
Beckman, P.J(1991). Comparison of mothers and fathers perceptions of the effect of young children with and without.
Brackett, M.A. J. a,solataus, t . S, Punamaki. R.I, (2004) jurnal of child psychiatry ,44(2),227-41.
Caren and Sandy T (2001) measuring the effects of sters on the mother of handicapped imfamts: mast depression always follow?
Cassel JC. (1976).,The contribution of the social environment to host resistance. Am J Epidemiol; 104:107-23.
Chou KL, Chi I. (2001)., Stressful life events and depressive symptoms: social support and sense of control as mediators or moderators Int J Aging Hum Dev; 52: 155-71.
Ciarrochi, J, Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2001) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
Ciarrochi, V, Dean, K, Anderson , S. (2000) Emotional Intelligence moderates therelationship between and mental health. Journal of personality and individual differences. Vol 32 , 197-209.
Coob Mayer . H.A, S (1986). Emotional Common sense. NewYork: Itarper & Row (1973).
Cobb S. (1976)., Social support as a moderator of life stress. Psychosom Med; 38:300-14.
Corson. V.(1999) Bermer.A.Elizabeth.N.Mental Health Nursing. Sau Nders Compaany.
Edvard, K.M. Lach, H.W. Fisher, E. B. & Baum M. C. (2000). Relationship of Activity and Social Support of the Function of older Adult. Journal of Grontoltgy Science. 55 B: No 40.
Ellis. A. doubson. (1988) How to live with and without anger New york: Reasers Digestpress.
Engelberg, E. Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2003) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
Enjelbarg & Sjoberg. A. (2004). The Neurotic Constitution. New york Dood mead.
Furnham, A. R.(1973). Current Psychotheraphes. Peacock Pubilshers. Inc Itasaca. Lllonnis.
Gohm,C.L. (2003). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (2 thed)
Goldberg D-P (1973), Manual of the General Health Questionnaire windsor, England: Nfer Publishing.
Holahan, C. K. & Holahan, C. J. (1987). Self-Efficacy, Socal Support And Depretion in Aging: A Longitudinal Analisys, Journal of Gerontology. 42, (1): 65-68.
Hunt, N Evans, D. T (2004).Adaptation of families with mentally retarded children: A model of stress, coping and family ecology.American journal of mental deficiency, 88, 125-231.
Kafetsios, K.(2003) Bermer.A.Elizabeth.N.Mental Health Nursing. Sau Nders Compaany.
Karsson, K.d. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2000) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Liau. A.K, sophine. Ryff. C. D. Keyes. C. l. m Shomtkin .D (2004). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-33.
Marlowe. H.A, S (1986). Emotional Common sense. NewYork: Itarper & Row (1973).
Mayer. I.D. (1999). Emotional Intellingence popular or scientific psychology. A.P.R. Monitor. 30,8.
Mayer. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2001) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Mehrabian. A (2000). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-31.
Moryati & Sjoberg. A. (2001). The Neurotic Constitution. New york Dood mead.
Pallmer, K.d. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2002) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Parker, N Evans, D. T Beckman, (2004).Adaptation of families with mentally retarded children: A model of stress, coping and family ecology.American journal of mental deficiency, 88, 125-231.
Perlmuter,L. d. & Hall.E. (1992) Adult Development And Aging, New York The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-27.
Petraidez, sophine. Ryff. C. D. Keyes. C. l. m Shomtkin .D (2004). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-30.
Ryff. C. D. Keyes. C. l. m Shomtkin .D. (2002). Optimal well-being :Empirical Encounter of two traditional. Journal of Personality and social psychology. 62 (6). 1007-1022.
Salovey , P,S Mayer , J.D. , and Caruso, D. (2002). Emotional intelligence. Imaginetion, Cognition and Personality.
Salovey , P,S Mayer , J.D. (1990). Emotional intelligence. Imaginetion, Cognition and Personality.
Shuot, J, Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2001) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
Siu- Kau cheng & Stephen, Y. K. (2000). Effects Of self-efficacu and social support on the mental healt Condition of mutual-aid organization memberd, social behavior and personality. 413-422.
Skinner. B. F. (1973). Beyond Freedom and Dignity palific Grov. Califormia u.s.a.
Slaski,M Cartwright, S.D (2003). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-27.
Spence, G, T.G. and et al. (2005). The General Health Question naire in India. Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology 319. Syndrome and Mothers Of Children without delay. Education and training in mental retardation, 25 (z).
Sulivan. R.(1953). Current Psychotheraphes. Peacock Pubilshers. Inc Itasaca. Lllonnis.
Sulkofski .R.L Warwick.J Nettel Beck. T (1980) measuring the effects of sters on the mother of handicapped imfamts: mast depression always follow?
Treeland, K.d. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2004) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Warwick.J Nettel Beck. T (2004).Adaptation of families with mentally retarded children: A model of stress, coping and family ecology.American journal of mental deficiency, 88, 125-231.
Abstract
The aim of the present reaserch was to determine the Relationship Between Emotional Intelligence and Social Support With Mental Health of Elderly in City Bandar Abbas. This is a correlation study.The Population of this study includes all retired male and female Elderly (above than 65 years old) number 758. The research sample consisted of 256 who were selected through random sampling. To collect data, “Emotional Intelligence Questionnaire”, Social Support Questionnaire and “Mental Health Questionnaire” were used. Data analysed by pearsons correlation and regression analysis. The results showed that Emotional Intelligence and Social Support is associated with Mental Health. regression analysis showed Emotional Intelligence and Social Support predict Mental Health. Therefor people who got higher Emotional Intelligence and Social Support have higher Mental Health.
Keywords: Emotional Intelligence, Social Support, Mental Health, Elderly
4776470-471805
Islamic Azad University
Science and Research Branch of Hormozgan
Thesis title:
Relationship Between Emotional Intelligence and Social Support With Mental Health of Elderly in City Bandar Abbas
By:
Seyyede Sarira Hashemipour
Under Supervision of: Mahin Askari (PHD).
Counselor: Javad Gol mirzaee (PHD).
A thesis submitted to the Graduate Studies Office in partcial
fulfillment of the requerment for the degree of M.Sc. in
Clinical Psychology
Augest 2013